کتاب مجموعه داستانهای دانشجویی: حریم چشم و چادر من از بچگی توی یک خانواده کاملا مذهبی به دنیا اومدم. دوران راهنمایی چادر سر میکردم اما از اونجایی که تا چیزی رو خودم انتخاب نکنم زود کنارش میذارم توی دبیرستان بر خلاف میل خانوادهام گذاشتمش کنار. با خودم در تعارض بودم ... هم دوست داشتم بپوشم و هم نه ... در ضمن با مانتو حجابم کامل بود. مانتویی با حجاب بودم. منم تو حال دیگهای بودم. حس خاصی داشت هی چادرم سنگینی میکرد و سبب میشد شالم عقب بره و کمی از موهام پیدا باشه. ناگهان یک آقا که خادم مسجد جمکران بود بهم گفت: خانم شالتون رو بکشد جلو ... منو میگی؟ انگار خواب بود یکی با مشت زد تو صورتم و از خواب بیدارم کرد. با خودم گفتم یعنی چی یه مرد در مورد حجابم بهم گوشزد کنه؟ ..