کتاب «اردیبهشت» نوشته محمدرضا حدادپور جهرمی، اثری مستند داستانی است که درباره شخصی به نام محسن روایت میشود که با مشکلات متعددی در زندگیاش مواجه است. داستان با آشنایی محسن با دختری به نام بهاره آغاز میشود؛ بهاره روانشناس است و تصمیم میگیرد به محسن کمک کند. در پسزمینه داستان، کتاب به بررسی طرحها و برنامههای جریان سلطنتطلبها در داخل کشور میپردازد و نحوه کشف، خنثیسازی و مقابله با این توطئهها توسط نیروهای امنیتی را شرح میدهد. این کتاب در واقع ادامهای بر مجموعه «کف خیابون» است و به دلیل تغییر شرایط سیاسی و ناکامی فتنهای که در متن کتاب به آن اشاره شده، نام آن به «اردیبهشت» تغییر یافته است. روایت داستان از زبان یکی از شخصیتهای درگیر در ماجرا است و برخلاف کتابهای قبلی نویسنده، راوی مامور اطلاعاتی نیست. «اردیبهشت» با نثری داستانی و مستند، به موضوعات امنیتی، اجتماعی و سیاسی روز میپردازد و تلاش میکند تصویری واقعی از دسیسهها و نفوذ دشمنان در جامعه ارائه دهد. این کتاب برای مخاطبانی که به داستانهای مستند با موضوعات امنیتی و سیاسی علاقهمندند و میخواهند با پشتصحنه برخی حوادث و توطئهها آشنا شوند، مناسب است.
در کتاب «اردیبهشت» بخشهای مختلفی از زندگی شخصیت اصلی داستان، محسن، شرح داده شده است که عمدتاً حول محور مواجهه او با مشکلات شخصی و اجتماعی و همچنین درگیریهای امنیتی و سیاسی میچرخد. داستان با آشنایی محسن با دختری به نام بهاره که روانشناس است آغاز میشود و به کمک او در حل مسائل و مشکلاتش پرداخته میشود. در کنار زندگی شخصی محسن، کتاب به بررسی طرحها و برنامههای جریان سلطنتطلبها در داخل کشور و نحوه کشف و مقابله با این توطئهها توسط نیروهای امنیتی میپردازد. به طور مشخص، بخشهایی از زندگی محسن که در کتاب شرح داده شده شامل این موارد است: مشکلات و چالشهای فردی محسن که زندگی او را تحت تأثیر قرار دادهاند. روند آشنایی و ارتباط محسن با بهاره و نقش او در کمک به حل مشکلات محسن. مواجهه محسن با مسائل امنیتی و سیاسی مرتبط با نفوذ و توطئههای سلطنتطلبها. روایت تلاشها و اقدامات محسن در مقابله با این توطئهها و نقش او در حفظ امنیت کشور. بنابراین، کتاب «اردیبهشت» زندگی محسن را در بستر داستانی مستند و امنیتی به تصویر میکشد که ترکیبی از مسائل شخصی، روانشناختی و سیاسی است و نشاندهنده نقش فردی در مقابله با تهدیدات اجتماعی و سیاسی میباشد. رویدادهای مهمی که در زندگی محسن رضایی به تصویر کشیده شدهاند، عمدتاً مربوط به دوران فرماندهی او در جنگ ایران و عراق است. عملیات کربلای 4 و 5: یکی از چالشهای مدیریتی محسن رضایی در دوران فرماندهی جنگ، عملیات کربلای 4 و 5 بود. این عملیاتها به آزادسازی حدود 150 کیلومتر مربع از خاک ایران، تصرف جزایر مهم و مناطق استراتژیک در جنوب کشور منجر شدند. در جریان عملیات کربلای 4، نیروها با مشکلاتی مواجه شدند که باعث توقف موقت عملیات شد، اما دوازده روز بعد عملیات کربلای 5 با موفقیت اجرا شد و بخشهای بیشتری از خاک آزاد گردید. این رویدادها نشاندهنده نقش کلیدی محسن رضایی در مدیریت و فرماندهی عملیاتهای حساس جنگی و تأثیر او بر روند جنگ تحمیلی است.
خواندن کتاب «مستند داستانی اردیبهشت» نوشته محمدرضا حدادپور جهرمی به ویژه به کسانی توصیه میشود که: علاقهمند به رمانها و آثار مستند داستانی با موضوعات امنیتی و سیاسی هستند. میخواهند با پشتصحنه دسیسهها و توطئههای جریان سلطنتطلب در داخل کشور آشنا شوند و نحوه کشف و خنثیسازی این توطئهها توسط نیروهای امنیتی را بدانند. دنبال داستانی جذاب با روایت پیوسته و پرکشش هستند که همزمان حس غرور، وطندوستی و اعتماد به نفس را در مخاطب ایجاد کند. به مطالعه موضوعات روز جامعه و مسائل سیاسی-اجتماعی علاقه دارند و میخواهند دید بازتری نسبت به تحولات و تهدیدهای امنیتی کشور داشته باشند. مخاطبانی که به آثار محمدرضا حدادپور جهرمی علاقهمندند و دنبال ادامه مجموعه «کف خیابون» هستند، زیرا «اردیبهشت» در واقع جلد سوم این مجموعه است که به بررسی پروژه فتنهای میپردازد که قبل از تبدیل شدن به آشوب، توسط سربازان گمنام امام زمان کشف و متلاشی شده است. این کتاب با ترکیب مستند و داستان، فضایی واقعی و در عین حال جذاب برای مخاطب فراهم میکند و برای کسانی که به داستانهای امنیتی و سیاسی با رویکرد مستند علاقه دارند، منبع مناسبی است.
قسمت اول گرگان – پارک جنگلی النگدره – عصر – ساعت 16: وای دیدمش! طبق مشخصاتی که از او داشتم همان خانم فوقالعاده نایس و جیگری بود که فکر میکردم. دروغ چرا؟ از آن چیزی هم که فکرش را میکردم بهتر بود. رفتم جلو. دو سه تا نیمکت آن طرفتر نشستم. تپش قلب داشتم. در مخ زنی بر طولانی دارم، اما لحظهای که او را دیدم مانده بودم چطوری جلو بروم و شروع کنم. پسرهایی مثل خودم که سروگوششان میجنبد میدانند چه میگویم. مثلاً حواسم به او نبود، اما وراندازش میکردم. خود خدا از دل شیطان من خبر داشت و دمش گرم! چون آن روز خودش و فرشتهها و ملائکش دلشان با من صاف بود و راه توله سگ کوچولو و پشمالوی دختره را به طرف نیمکت من کج کردند. آن توله سگ میدوید و دختره هم پشت سرش چند قدمی دوید. دویدن توله سگ و دختره که صحنه دارترین تصویر پارک بود و توصیف و تصورش صلاح نیست، هم از چشمانم دل میبرد و هم ترس و تردید را از دلم دور کرد. به دستور عقل مست و فلزخرابم، به محض این که سگه به جلوی پاهایم رسید، ساق دستم را زیرشکمش بردم و بلندش کردم. سگه که خیلی نرم و تپل بود تا دید بلندش کردم و در بغلم است، به چشمانم زل زد و یک حالت خاصی در چشمانش بود: «بفرما پدرسوخته چشم چرون! دیدی چطوری دختره را به طرفت کشوندم؟ » صبح ساعت ده، از خواب بیدار شدم. کلاً روزهایی که خیلی کار داشته باشم و بخواهم شاخ فیلم را بشکنم ساعت ده بیدار میشوم. وگرنه معمولاً برای صرفهجویی هم که شده ساعت چهار بعد از ظهر که بیدار شدم صبحانه و ناهار و عصرانه را با هم میزنم. دو سه تا لقمه خوردم. فوراً با آرایشگاه قرار گذاشتم. تا رسیدم ساعت دوازده بود. تا درستم کرد، دو بعد از ظهر شد. بندهی خدا کار داشت. سر و صورت و ابرو و شست و شو و یک ماسک ساده و… به اندازهی چهار بار سلمانی سادهی همیشگیام از من پول گرفت. من هم که جانم داغ بود یک چیزی اضافه گذاشتم رویش و با یک لبخند جنتلمنی آرایشگاه را به مقصد حمام ترک کردم…
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir