تا نیمه ی راه: خاطرات شفاهی خدیجه میر شکار اولین زن اسیر ایرانی بخشی از کتاب در یک چشم به هم زدن دور و برمان پر شد از تانک و نفربر، ماشین جیپ به سمت شانه خاکی جاده منحرف و سپس متوقف شد، مرا از سمت راست و حبیب را از سمت چپ ماشین به بیرون پرت کردند!. ما و نیروهای مهاجم کنار جاده روبروی هم قرار گرفته بودیم، پیراهن حبیب غرق خون بود! جوی باریکی از خون روی آسفالتهای سرد و سیاه جاده سوسنگرد ـ اهواز به راه افتاده بود! سرباز عراقی اسلحهاش را به طرف من گرفته بود و جلو میآمد...