کتاب «چارگوش» نوشته داوود آجرلو، مجموعهای داستانی است که با زبانی ساده و روان نوشته شده و توانسته با پرداخت دقیق به حالات و احساسات شخصیتها فضایی عمیق و ملموس خلق کند. داستانها در این کتاب، داستانهایی اند که گاه با ترس و لرز انسانها مواجه شده و در موقعیتهایی پیچیده و گاه نامطمئن روایت میشوند. خلق چنین فضایی که خواننده را به درون دنیای تاریک و گاه متناقض احساسات انسانی میبرد، از ویژگیهای برجسته «چارگوش» است. کتاب «چارگوش» فرصتی است برای گفتگویی عمیق با درون خود و بازخوانی احساسات انسانی در کنار روایتهایی که هنوز در ذهن باقی میمانند و خواننده را به تفکر وا میدارند. اگر به دنبال اثری هستید که شما را در دنیای چندلایه احساسات و انسانهای پیچیده غرق کند، این کتاب انتخابی شایسته است.
«چارگوش» متشکل از مجموعه داستانهایی است که در آنها شخصیتها در موقعیتهایی میان تاریکی و روشنایی، امید و ناامیدی، ترس و شجاعت دست و پنجه نرم میکنند. نویسنده در این کتاب، بیشتر بر روی حالات روانی شخصیتها و بررسی دقیق احساسات آنها تمرکز کرده است. فضای داستانها گاهی گشاد و گاهی تنگ، پر از احساسات متضاد و نوسانهای درونی است که باعث میشود خواننده به شدت درگیر روایت شود. داوود آجرلو با ظرافت تمام تلاش کرده تا در قالب داستانهای کوتاه، بخشهایی از واقعیتهای پیچیده زندگی را نشان دهد؛ واقعیتهایی که اغلب در چارچوبهای محدود و شرایط بغرنج به تصویر کشیده میشوند. سبکی که در «چارگوش» دیده میشود، ترکیبی از شعرگونهگی در بیان و دقت در جزئیات روایی است که مخاطب را به تأمل وادار میکند. روایتها همزمان حامل ترس، امید و سردرگمیاند و خواننده را به سفری درون ذهن و احساسات شخصیتها میبرند.
دوستداران ادبیات معاصر فارسی که به دنبال داستانهایی با نویسندگی دقیق و پرداخت عمیق به حالات روانی هستند. کسانی که علاقهمند به مطالعه داستانهای کوتاه با مضمون اجتماعی و روانشناسانهاند. خوانندگانی که میخواهند به روایتی متفاوت و در عین حال هنرمندانه از زندگی و پیچیدگیهای آن دست یابند. مخاطبانی که از داستانهای دارای زبان ساده ولی پرمغز لذت میبرند و ترجیح میدهند در هر داستان لحظههایی از تأمل و همراهی با شخصیتها را تجربه کنند.
فکر کن افقی گیر کنی وسط یک راه باریک و گوشتی که هی گشاد و تنگ هم میشود. دریچهای آن بالا است. باز و بسته میشود گاه به گاه و باز شدنا روشن میکند همه جا را. چیزی نمیفهمی از صدای بیرون. اهمیتی هم ندارد. مهم این است که آن بیرون، صدا هست. پس بیرون هست: کاش میرسیدم به دریچه و میپریدم بیرون. فکر کن سالها است دریچهی بیرون که باز میشود، گوشت و خونهایی دور و برت هست که میبینی و میترسی. تارهایی که میلرزند و تو هم میلرزی: ترس و لرز دارم، با هم. فکر کن عادت میکنی به ترس و لرز و با صدای بیرون بازی میکنی. هر صدایی را نشانهی حرفی میکنی. این صدا یعنی این و آن صدا یعنی آن. کم کم به گمانت حرف بیرون را میفهمی. بعد هم با فشار به دیوارهی گوشتی این راه باریک، اشارههایی میکنی که گمانت بیرون میبیند و میفهمد حرفهای تو را. حرف میزنید با هم: به من شک داری؟: نه: پس چرا نمیآیی؟: گیر کردهام این جا بین گوشت و خونها: مثل استخوان؟: مثل استخوان لای زخم: اما تو استخوان نیستی و آن جا زخم نیست: پس من استخوان نیستم و این جا زخم نیست: ... فکر کن
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir