کتاب «ظهور» نوشته علی موذنی اثری متفاوت و تأثیرگذار است که زندگی یکی از شهدای برجسته دفاع مقدس، شهید حاج یونس زنگیآبادی، را به شکلی خاص و متفاوت به تصویر میکشد. این کتاب نه تنها یک روایت ساده از خاطرات و زندگی یک شهید نیست، بلکه تلفیقی هوشمندانه از خیال و واقعیت است که خواننده را به سفری معنوی و عاطفی به دل تاریخ و زندگی شهید میبرد. داستان از درگیریهای ذهنی نویسنده برای ثبت حکایت حاج یونس شروع میشود و با روایتی پرکشش، تصویرگر مسیر زندگی مردی است که از کوچههای ساده یک روستا تا جایگاه سرداری رشادتها سفر کرده است.
«ظهور» داستانی جذاب و مهیج است که در فضایی میان خیال و واقعیت به زندگی حاج یونس زنگیآبادی میپردازد. نویسنده در ابتدا با نوسانهای ذهن خود برای نوشتن داستان، به گونهای در میانه بیداری و خواب، تماسی معنوی را تجربه میکند که او را به روستای زنگیآباد در استان کرمان هدایت میکند؛ جایی که این شهید بزرگوار متولد و رشد یافته است. کتاب از منظر ساختاری، چون بنایی تاریخی است که هم از خود محافظت میکند و هم دیگران را به نگاهبانی و احترام به آن وا میدارد. این روال به خواننده یادآور میشود که زندگی و یاد شهدا صرفاً خاطرهای گذرا نیست بلکه بنایی است که با وجود گذر زمان همچنان سرپا و استوار باقی میماند. نویسنده در این اثر موفق شده با تلفیق روایت خاطرات حاج یونس، نه تنها زندگی او بلکه روح حماسه و ایثار او را به گونهای جاودانه ثبت کند.
چرا باید این کتاب را خواند؟
کتاب «ظهور» فراتر از یک زندگینامه است؛ این کتاب دریچهای به جهان درونی و معنوی یک قهرمان ملی است. خواندن این کتاب برای کسانی که به دنبال درک عمیقتری از رشادتها، فداکاریها و مسیر شهیدان هستند بسیار ارزشمند است. این اثر با رویکردی نوآورانه در روایت تاریخ، خواننده را با احساس و ذهنیت شهید حاج یونس پیوند میزند و به او امکان میدهد زندگی و تفکر این بزرگمرد را از نزدیک لمس کند. همچنین، «ظهور» نگاهی فلسفی و انسانی به مسئله شهادت، مقاومت و بزرگواری دارد و مخاطب را به تفکر درباره معنای واقعی ایثار و جاودانگی دعوت میکند. این کتاب بیشتر از هر داستان جنگی دیگری، مفهومی عمیق و انسانمحور از قهرمانی را به نمایش میگذارد که میتواند الهامبخش نسلهای امروز و فردا باشد.
تمام علاقهمندان به زندگی و خاطرات شهدای دفاع مقدس، کسانی که به دنبال آثار ادبی و هنری با رویکردی نوآورانه در زمینه تاریخ و زندگینامه هستند، مخاطبانی که میخواهند داستانهای الهامبخش و پرمعنایی درباره ایثار، مقاومت و شهادت بخوانند، دوستداران ادبیات داستانی که تلفیق خیال و واقعیت را میپسندند، پژوهشگران و فعالان فرهنگی که میخواهند نمادی از فرهنگ ایثار و مقاومت را بهتر بشناسند، با خواندن «ظهور»، شما نه تنها با زندگی شهید حاج یونس زنگیآبادی آشنا میشوید، بلکه به دریچهای جدید از تجربههای انسانی و ارزشهای جاودانه ورود خواهید کرد که تا مدتها در ذهن و دل شما باقی خواهد ماند.
فرقی نمیکند، چه در داستان چه در واقعیت، رسم مألوف این است که به محض حضور ارواح فضا دلهرهآور شود. در این حالت همانطور که در واقعیت زبان بند میآید و لرزه بر اندام میافتد و صدا در گلو خفه میشود، در داستان نیز نثر بریده بریده میشود، جملات کوتاه و مقطع میشوند و کلمات لَخت و سنگین... استفاده از یه نقطه به منزلهٔ طنینی که گوش را میآزارد و چشم را خیره میکند، کاربرد فراوان مییابد تا فضای لازم را برای ایجاد دلهره فراهم کند تا بخصوص خواننده وحشتی را که لازمهٔ آن صحنه است، با تمام وجود احساس کند. همهٔ اینها قبول. میدانم که اینگونه عملیات زبانی باید در پایان فصل قبل یا آغاز این فصل انجام میشد؛ من هم چنین قصدی داشتم، اما راستش، آن دو چشمی را که در پس پنجره دیدم یا بهتر است بگویم احساس کردم، به نظرم مهربانتر از آن آمدند که بترسانند و داستان مرا پر از سه نقطه و کلمات سنگین و زبان بریده کنند. برعکس، آن دو چشم چنان فروغی داشتند که بر تاریکی غالب آمدند و فضا را به شدت دوستانه کردند و من حتی وقتی آن دو چشم را در طرح سَری دیدم که بدن نداشت یا از بدن جدا افتاده بود، نه تنها نترسیدم که از لبخندش فهمیدم اگر این سر به بدنی وصل بود، دست راست آن بدن به سویم دراز میشد تا دست مرا به مهر و دوستی بفشارد. و این همه سریعتر از آن بود که به ثانیهای در آید، آنقدر که من آن را به قدرت تخیل خود نسبت دادم، چون آنچه به چشم آمد، محو شد و بلافاصله زنگ تلفن به صدا در آمد. با آن که دریافته بودم جایی برای ترس نیست، این دریافت هنوز جا نیفتاده بود، انگار باید جسم من فاصلهٔ ابری میان برق و رعد را برای آن که به چشم بیاید و سپس گوش بشنود، طی کند. تا گوشی را بردارم، طول کشید. و وقتی برداشتم، شنیدم: ـ من برای ترساندن نیامدهام، بلکه آمدهام برای ادای حقی که اینک بر ذمهٔ تو افتاده است. ـ خواب نمیبینم؟ - هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی زبانی که شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو میگذارم، زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بیدست شدم و به وقت حسین شدن بیسر. مرا از پاهایم شناختند. اینها را میدانی... خواندهای... ـ یعنی من انتخاب شدهام؟
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir