کتاب قهرمانان انقلاب 6: مرد سلول شماره 5: روایتی داستانی از زندگی دکتر علی شریعتی مصطفی رحیمی با بهرهمندی از قلم روان و داستانپردازی پرکشش خود کاری کرده است که خواننده، کتاب را زمین نگذارد. پدر نوید، استاد ادبیات دانشگاه است و با کتاب و کتابخوانی انسی دیرینه دارد. بنابراین او نیز نوجوانی کنجکاو و اهل مطالعه است و در خانوادهای فرهنگی زندگی میکند. نوید متوجه میشود که چیزی از درون روح و روان پدرش را آزار میدهد. او به اتفاق همکلاسیهایش به موزه عبرت یا کمیته مشترک ضدخرابکاری پهلوی میرود تا از آنجا بازدید کند و هنگامی که پدرش را در آنجا میبیند، کنجکاو میشود تا بداند او در موزه عبرت چه میکند. برای نوید این سئوال پیش میآید که آیا پدرش از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب بوده یا اکنون در آنجا مسئولیتی دارد؟ اصرار او به پدر برای دانستن پاسخ این سئوالات بدانجا ختم میشود که میفهمد او در زمان دستگیری و زندانی شدن دکتر شریعتی، یکی از سربازان وظیفهای بوده که در کمیته مشترک ضدخرابکاری دوره سربازی خود را میگذراندهاند. مشخصاً او مسئول مراقبت از بندی بوده که شریعتی در یکی از سلولهای انفرادی آن نگهداری میشده است. ارتباط این سرباز با شریعتی موجب تنبیه او میشود و سالها بعد، این فرزند اوست که میخواهد تحقیقات دامنهدار خود را درباره این اندیشمند بزرگ و جهانی به سرانجام برساند. قسمتی از کتاب:محل ملاقات زندانیها، یک راهرو باریک بود که سمت راستش چند سلول کوچک قرار داشت. سلولها از سه طرف دیوار بود، و ضلع طرف راهرو، با میلههای بلند بسته شده بود. دکتر وارد سلول شد و من طبق وظیفه در را بستم و گوشهای از راهرو ایستادم. چند دقیقه بعد، یک خانم سی و چند ساله، همراه چهار فرزندش وارد راهرو شدند. دکتر قبلاً از بچههایش برایم گفته بود. احسان چهارده ساله؛ سوسن، یازده ساله؛ سارا، ده ساله و مونا، دو ساله.صفحه 104