به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







شب‌های روشن









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «شب‌های روشن» یا «شب‌های سپید» اثر فیودور داستایفسکی، یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات کلاسیک روسیه است که داستانی کوتاه اما عمیق و پرمغز را روایت می‌کند. این رمان به زندگی یک جوان تنها و رؤیاپرداز می‌پردازد که در شب‌های روشن سن‌پترزبورگ، به طور اتفاقی با دختری به نام ناستنکا آشنا شده و چهار شب را به گفتگو و گشت‌وگذار در شهر می‌گذرانند. داستانی درباره عشق ناکام، تنهایی و امید که همچنان پس از سال‌ها خوانندگان را به تأمل فرو می‌برد.

درباره کتاب «شب‌های روشن»

راوی جوانی که نامی ندارد، در شهر سن‌پترزبورگ روزگار خود را صرف قدم زدن و خیال‌پردازی می‌کند. او وارد دنیای ناستنکا می‌شود؛ دختری که در انتظار معشوق خود نشسته است. در طول چهار شب روشن و با گفت‌وگوهای پرمغز، راوی به عشق یک‌طرفه نسبت به ناستنکا گرفتار می‌شود، اما این عشق سرانجام به بازگشت ناستنکا به معشوقش می‌انجامد و راوی دوباره در انزوا فرو می‌رود؛ اثری که تلخ و در عین حال زیبا، گذرای عشق و پیچیدگی‌های روان انسان را به تصویر می‌کشد. این رمان کوتاه، نخستین بار در سال 1848 منتشر شد و از لطیف‌ترین داستان‌های داستایفسکی به شمار می‌آید. «شب‌های روشن» به موضوعات مهمی چون تنهایی، عشق، خیال‌پردازی و روابط انسانی می‌پردازد و این مفاهیم را با زبانی شاعرانه و نثری روان بیان می‌کند. پدیده‌ طبیعی «شب‌های روشن» در روسیه به نمادی از روشنایی گذرا و شرایط ویژه روانی راوی تبدیل شده است. ترجمه سروش حبیبی، با حفظ اصالت متن و روانی بالا، این اثر را برای مخاطبان فارسی‌زبان به تجربه‌ای متفاوت و اثرگذار تبدیل کرده است.
چرا باید این کتاب را خواند؟
«شب‌های روشن» بیشتر از یک داستان عاشقانه است؛ این رمان، تحلیل عمیقی از احساسات و رفتارهای بشری ارائه می‌دهد که به شناخت بهتر روان انسان کمک می‌کند. داستایفسکی در این اثر با نگاهی روان‌شناسانه، پیچیدگی عشق و روابط انسانی را کاویده و نشان می‌دهد که عشق همیشه پایانی خوش ندارد بلکه گاهی تلخ و پرفراز و نشیب است.
خواندن این کتاب به شما کمک می‌کند درک عمیق‌تری از احساسات خود و دیگران پیدا کنید و با نگاهی شاعرانه و دقیق به روابط انسانی بنگرید. ترجمه سروش حبیبی نیز به لطف نثری روان و لطیف، شما را در تجربه خواندن همراهی می‌کند و این باعث شده کتاب برای طیف گسترده‌ای از خوانندگان جذاب و دلنشین باشد.

خواندن کتاب «شب‌های روشن» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

افرادی که تازه به دنیای کتاب‌خوانی وارد شده‌اند و می‌خواهند با یک اثر کوتاه اما عمیق از داستایفسکی آشنا شوند. دوستداران ادبیات عاشقانه و روان‌شناختی که دنبال داستانی با بار احساسی ویژه و تحلیل رفتارهای انسانی هستند. کسانی که به داستان‌های فلسفی و ادبیات کلاسیک روسیه علاقه دارند اما کتاب‌های حجیم و پیچیده برای‌شان دشوار است. طرفداران آثاری مانند «مرشد و مارگریتا» (میخائیل بولگاکف)، «انجمن شاعران مرده» (ان. اچ. کلاین‌بام) و «نخستین عشق» (ایوان تورگنیف) که به روابط عاطفی و روانی می‌پردازند. کسانی که به دنبال کتابی با داستانی کوتاه، خوانا و در عین حال پرمفهوم و تاثیرگذار هستند.

در بخشی از کتاب «شب‌های روشن» می‌خوانیم

آدم احساس می‌کند که این مرغِ خیال که همیشه در پرواز است عاقبت خسته می‌شود، با آن تنش دائمی‌اش رمق می‌بازد، زیرا آدم در عالم خیال بزرگ می‌شود و از آرمان گذشته‌اش درمی‌گذرد، آرمان گذشته داغان می‌شود و به صورت غبار درمی‌آید و اگر زندگی تازه‌ای نباشد آدم باید آن را با همین غبار مرده بازبسازد و درعین حال روح چیز دیگری لازم دارد و آن را می‌خواهد. مرد خیال‌باز بیهوده خاکستر خواب‌های کهنه را زیرورو می‌کند و در آن‌ها شرارکی می‌جوید تا بر آن بدمد و آن را شعله‌ور کند و با آتشِ بازافروخته دلِ سردی‌گرفتهٔ خود را گرم کند و باز آنچه در گذشته آن‌قدر دلنشین و روح‌انگیز بود و خون را به جوش می‌آورد و چشم‌ها را پراشک می‌کرد و فریبش شیرین بود دوباره زنده کند. ناستنکا، هیچ می‌دانید کار من به کجا کشیده بود؟ می‌دانید من مجبورم که سالگرد رؤیاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود، اما در واقع هرگز وجود نداشت، زیرا این جشن یادآور رؤیاپردازی‌های بی‌معنی وهم‌گونهٔ گذشته است، رؤیاهای احمقانه‌ای که دیگر وجود ندارند، زیرا چیزی ندارم که جایگزین آن‌ها کنم؛ آخر رؤیا را باید تجدید کرد. باورتان می‌شود که حالا دوست دارم در روزهای معین جاهایی را که در آن‌ها به طریقی خوش بوده‌ام زیارت کنم و یادشان را گرامی دارم؟ دوست دارم که امروزِ خود را در هماهنگی با دیروزِ بازنیامدنی نو بسازم و اغلب با دلی گرفته و غم‌زده در خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های پترزبورگ مثل سایه پرسه می‌زنم بی‌آن‌که آن‌جاها کاری داشته باشم یا هدفی را دنبال کنم. و چه خاطره‌هایی! مثلا به یاد دارم که همین‌جا، درست یک سال پیش، همین وقت، همین ساعت در همین پیاده‌رو، درست مثل حالا تنها و مثل حالا غمگین و سرگردان بودم. به یاد می‌آورم که آن روز هم رؤیاهایم پر از اندوه بود و گرچه پیش از آن وضع بهتر نبود، با وجود این احساس می‌کردم که زندگی پیش از آن انگاری آسان‌تر بود و آرام‌تر و این فکر سیاه این‌جور به ذهنم بندشده نبود و جانم این‌جور در سیاهی غوطه‌ور نبود و این ندامت روح‌آزار، این غصه‌های سیاه که شب و روز آرام از من می‌رباید، نبود و آدم حیران است که پس این رؤیاها کجا رفتند؟ و آدم از روی بهت سر می‌جنباند و در دل می‌گوید که عصر چه زود می‌گذرد! آدم از خود می‌پرسد که تو با این سال‌ها که گذشت چه کردی؟ بهترین سال‌های عمرت را کجا در خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟

برچسب ها :

ادبیات روسیه

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه