کتاب کفش های سرگردان (خاطرات سهیلا فرجام فر) برای دیدن چهره زنان ایرانی در دفاع هشت ساله، آیینهای شفافتر از گفتار و نوشتار خود آنان نیست. زنانی که در خطوط مختلف نبرد ایستادهاند تا از آنچه که دوست دارند. دفاع کنند. بسیاری از این زنان به خاک افتادند. بسیاری به اسارت دشمن درآمدند، بسیاری زخم برداشتند، بسیاری بر بالین مجروحان جنگ بیدار ماندند و آنانی که به خانه بازگشتند بسیار نیستند. برای این زنان هنوز جنگ به پایان نرسیده است. زیرا هموراه رنج چشم انتظاری و زخم هایی که با آن هم خانهاند، چون تابلویی از دیواری که امید، هاشورهایی از روشنی بر آن تابنده است. این کتاب، خاطرات خود نوشته یک زن پرستار آبادانی از سال اول جنگ تحمیلی عراق عیله ایران در شهرهای آبادان، خرمشهر، بهبهان، تهران و دزفول است. راوی خاطرات، زنی است که در دزفول به سبب اشتغالش در بیمارستان به عنوان پرستار با بسیاری از مجروحان و رزمندگان ایرانی مواجه بوده است. وی و همسرش، هر دو در بیمارستان نیروی هوایی ارتش در دزفول مشغول خدمت بودند که عراق به طور ناگهانی به ایران حمله می کند. راوی در آن زمان با دو فرزندش، در خرمشهر، به سر می برده است. از همین رو، همراه خانواده پدری به بهبهان میروند و پس از تحمل مشقت و سختیهای بسیار، خانه و کاشانهاش را رها میکند و از مقابل عراقیها میگریزد اما وی برای ادامه خدمت ناگزیر به بیمارستان ارتش در دزفول باز میگردد. بخش اعظم خاطرات به بمبارانهای دزفول، مجروحان شهر و رزمندگان اختصاص دارد. قسمتی از کتاب:چشم که باز کردم، قطار کمکم به ایستگاهخرمشهر نزدیک میشد. بارها این راه را آمده بودم. حتی درختهای کنارخط هم نشان میداد که به خرمشهر زیبا نزدیک میشویم. از پلههایواگن پیاده شدیم. حالا با دو تا بچه و دو ساکدستی مانده بودم که چهکنم؟ باربری با قد متوسط، چهرهای آفتاب سوخته که پنجاه ساله نشانمیداد نزدیکم آمد. با لحنی پدرانه گفت:«میخوای کمکت کنم؟» صفحه 8