کتاب بانک تهیدستان -وام های کوچک ،ابزار مبارزه جهانی با فقر موفقیت چشمگیر گرامین بانک در بنگلادش، موجب شده است که این بنیاد خیریه، شعبههایی در بیش از 50 کشور دنیا بر پا کند. همچنین در حال حاضر صدها موسسه خیریه در سرتاسر جهان، برای مدیریت آن بخش از فعالیتهای خیریه خود که به پرداخت وامهای خوداشتغالی مربوط میشود، از الگوی گرامین بانک استفاده میکنند. دکتر غلامعلی فرجادی استاد اقتصاد توسعه در مقدمه چاپ فارسی این کتاب نوشته است: به نظر میرسد که ایجاد یک نهاد مالی مشابه گرامین بانک در ایران، در صورتیکه از سوی بخش غیردولتی تاسیس شده و در عین حال ایجاد برخی اصلاحات در راستای سازگاری بیشتر با ویژگیهای بومی ایران را در نظر بگیرد، میتواند اثرات مثبت ارزشمندی را در کاهش فقر بر جای گذارد. در مقدمه کتاب یونس می نویسد که در سال 1974، بنگلادش دچار یک قحطی سراسری شد. دانشگاهی که من بهعنوان مدیر دانشکده اقتصاد در آنجا مشغول خدمت و تدریس بودم، در جنوب شرقی کشور و در فاصلهای بسیار دور از مرکز قحطی واقع شده بود. از اینرو در اوایل، اخبار روزنامهها در مورد گرسنگی و مرگ و میر در روستاهای دورافتادۀ شمال کشور، توجه ما را چندان به خود جلب نمی-کرد. اما ناگهان در ایستگاههای راهآهن و اتوبوس پایتخت بنگلادش، یعنی شهر «داکا»، مردمی اسکلت-گونه ظاهر شدند. چیزی نگذشت که این جمعیت اندک، تبدیل به انبوهی از مردم شد. مردم گرسنه، همه-جا دیده میشدند. آنها اغلب اوقات بهگونهای بیحرکت نشسته بودند که اگر کسی به آنها مینگریست، نمیتوانست از زنده یا مرده بودنشان مطمئن باشد. همه آنها، مردان، زنان، و کودکان، به شکل هم درآمده بودند. افراد پیر همچون کودکان، و کودکان همچون افراد پیر به نظر میآمدند. با توجه به آنکه در آن زمان برنج در بنگلادش نسبتاً ارزان بود، دولت اقدام به احداث آشپزخانههای فراوانی برای پخت حریره برنج و توزیع رایگان آن در میان قحطیزدگان نمود. اما همه آشپزخانهها به سرعت دچار کمبود برنج شدند. خبرنگاران روزنامهها تلاش میکردند تا در مورد شدت قحطی به ملت هشدار دهند. سازمانهای تحقیقاتی نیز شروع به جمعآوری آمار در مورد مبدأ و علل مهاجرت ناگهانی روستاییان به شهرها کردند. در این میان، نهادهای مذهبی نیز گروههایی را جهت جمعآوری اجساد از سطح خیابانها و سوزاندن آنها با آداب مناسب بسیج کردند. اما خیلی زود، تعداد اجساد به قدری زیاد شد که حتی جمع آوری صِرف اجساد از سطح خیابانها، فراتر از توان و تجهیزات این گروهها گردید. مردم گرسنه، هیچ شعاری در اعتراض به وضعیت خود سر نمیدادند. آنها حتی از ما، یعنی مردم سیر شهری، تقاضای هیچ کمکی نداشتند. آنها فقط با سکوت تمام بر روی پلههای ورودی خانههای ما می-خوابیدند و انتظار مرگ را میکشیدند. برای مردن، راههای فراوانی پیش روی انسانها قرار دارد. اما مرگ از گرسنگی، یکی از وحشتناکترین آنهاست: مرگی که آهسته آهسته رخ میدهد و فاصله میان زندگی و مرگ، ثانیه به ثانیه، کمتر و کمتر می-شود تا جایی که مرگ و زندگی به قدری به یکدیگر نزدیک میشوند که به سختی میتوان تفاوتی میان آندو تشخیص داد. مرگ از گرسنگی، همچون خواب، به قدری ساکن و بدون مقاومت اتفاق میافتد که حتی نمیتوان وقوع آن را حس کرد. و همه اینها فقط به خاطر نبودن لقمهای نان برای خوردن است. در این دنیای پرنعمت، نوزادی کوچک، بدون اینکه اسرار این دنیا را درک کرده باشد، به حال خود رها می-شود تا آنقدر گریه کند که در نهایت، از شدت گرسنگی به خوابی عمیق فرورود و روز بعد، او ممکن است دیگر توان لازم برای ادامه حیات را نداشته باشد. قبل از آنکه این وقایع را از نزدیک مشاهده کنم، هیجان بسیار زیادی در آموزش تئوریهای اقتصادی به دانشجویان، در خود احساس میکردم؛ تئوریهایی مشهور و برجسته که گفته شده بود میتوانند همه مسائل و مشکلات اجتماعی را به شکل هوشمندانهای علاج و درمان کنند. اما در سال 1974 و پس از مشاهده شرایط وحشتناک قحطی در بنگلادش، فکر کردن به ادامه فعالیت آکادمیک باعث میشد سراسر وجودم سرشار از اضطراب شود. مرتب از خود میپرسیدم که این تئوریهای پیچیده اقتصادی چه فایده-ای خواهند داشت وقتیکه مردم بسیاری در ورودی و کنارههای راهروی دانشگاه محل تدریس من، در حال مرگ بودند؛ آن هم مرگی وحشتناک بر اثر گرسنگی. درسهای من بیشتر شبیه فیلمهای آمریکایی بودند؛ فیلمهایی که در آنها همیشه شخصیتهای خوب پیروز میشوند. اما هنگامیکه از کلاس و فضای نسبتاً مرفه حاکم در محیطهای آکادمیک بیرون زدم، تازه آن زمان بود که با واقعیتهای موجود در خیابانهای شهر روبرو شدم؛ جایی که برخلاف فیلمهای آمریکایی، شخصیتهای خوب بیرحمانه از بین میرفتند و شکست میخوردند و جایی که زندگی روزمره، هر روز بیش از دیروز رو به وخامت میگذاشت و فقیران هر روز فقیرتر میشدند. در تئوریهای اقتصادی کلاس من، هیچچیزی شبیه به زندگی پیرامونمان وجود نداشت. من چگونه می-توانستم به دانشجویانم بگویم داستانهای واقعی پیرامون زندگی خود را به نام «اقتصاد» باور کنند؟ می-خواستم تا از زندگی دانشگاهی و آکادمیک خود رها شوم. نیاز داشتم تا از این تئوریها و کتابهای درسی فرار کرده و «اقتصادِ» زندگی یک فقیر را در واقعیت و از نزدیک کشف کنم. شاید خوش شانس بودم که روستایی به نام «جبرا» در نزدیکی دانشگاهم قرار داشت. در سال 1958، «فیلد مارشال ایوب خان» که بعدها رییس جمهور پاکستان گردید، در یک کودتای نظامی قدرت را بدست گرفت. ایوب خان، به خاطر ترس از دانشجویان شورشی دستور داد تا همه دانشگاههای جدید التأسیس در فواصلی دور از مراکز شهری احداث شوند. از این رو ترس وی از آشوبهای سیاسی باعث شد تا دانشگاه «چیتاگانگ» ، محل تدریس من، در ناحیه تپهایِ بخش روستایی چیتاگانگ و نزدیک روستای جبرا احداث شود. نزدیکی روستای فقیر جبرا به من، این روستا را به نمونهای کامل برای سیر مطالعاتی جدیدم تبدیل کرد. تصمیم گرفته بودم تا دوباره و از نو، تبدیل به یک دانشجو شوم ولی این بار مردم جبرا اساتید من باشند. با خود عهد بستم تا آنجا که امکان دارد در مورد دهکده به یادگیری بپردازم. در آن سالها، نظام آموزشی رایج در دانشگاهها فاصلهای بسیار عمیق میان دانشجویان و واقعیات زندگی در بنگلادش ایجاد کرده بود. از اینرو میخواستم بهجای تدریس کتابهای معمول، چگونگی درک و فهم زندگی یک فقیر بنگلادشی را به دانشجویان خود یاد دهم. واقعیت آن است که وقتی همچون یک پرنده، به زمین از بالا نگاه میکنید و میپندارید که در کف دستانتان قرار دارد، تکبر شما را فرا خواهد گرفت و دیگر درک نخواهید کرد که بسیاری از چیزها از فاصله دور، مبهم و در هالهای از مه دیده خواهند شد. اما در عوض، من سعی کردم همچون یک کرم، زمین را از نزدیکترین فاصله ممکن ببینم. امیدوار بودم اگر فقر را از نزدیک مطالعه کنم، درک عمیقتری از آن بدست آورم. سفرهای متعدد من به روستاهای اطراف دانشگاه چیتاگانگ، مرا به یافتهها و مکشوفاتی رساند که برای تأسیس «بانک گرامین» ، ضروری و حیاتی بودند. فقرا، اقتصادی کاملاً نوین به من آموختند. این بار فرصت یافتم که از دیدگاه خودِ آنان به مطالعه بر روی مسائل و مشکلاتی که با آن مواجه میشدند بپردازم. برای حل این مسائل و مشکلات، راههای بسیاری را امتحان کردم. برخی از آنها موفقیتآمیز بود و برخی دیگر شکست خورد. اما در این میان، راهی که به خوبی نتیجه داد، ارائه «وامهای کوچک» به مردم جهت «خوداشتغالی» بود. این وامها نقطه شروعی برای صنایع خانگی و فعالیتهای دیگری بود که میتوانست بر پایه مهارتهای فردیِ وامگیرندگان شکل گیرد