مسافر کربلا مسافر کربلا» داستان یک آرزو است؛ آرزویی که یک شهید داشته و حالا یک عضو نوجوان از خانواده او سعی در برآورده کردنش دارد. یوسف نوجوانی است که دایی خود را در جنگ از دست داده است. مادربزرگ پیر او سالها قبل برای دایی شهیدش قالیچهای بافته و گفته شده که دایی وی در سرش سودای نذر کردن این قالیچه را داشته و دوست داشته برای این کار در حرم سیدالشهدا(ع) روی آن نماز بگذارد. یوسف به دنبال برآورده کردن خواسته دایی شهید خود در تصمیمی بزرگ سعی میکند مخفیانه با کاروان زیارتی محلهشان برای زیارت کربلا همراه شود؛ آن هم بدون پاسپورت و ویزا و... یوسف خود را در اتوبوس پنهان میکند و در نزدیکی مرز، حاضران بهوجود او پی میبرند. نقطه اوج داستان،جاماندن نوجوانی از اقوام یکی از مسافران از سفر است که شباهت زیادی به یوسف دارد و در نهایت با رضایت مسئول کاروان، یوسف را به جای آن پسرک به عراق برده و به زیارت کربلا که آرزویش بود برسانند.