«بهجستجوی تو» در 13 فصل نگاشته شده است. «در باغ نسترنم. تو کنار شازده نشستهای و مرا گردن میزنند» «شهرزاد همة قصههای من تویی» «این قصة توست، از زبان خودت، برای من. از روی تخت بیمارستان» «گذر از رودخانۀ وحشی قلب تو، هنوز نمردهام، هرچند که سبکبال از سردابه گذشتی» و «بیدار که شدم ستاره شده بودی» از عناوین چند فصل این کتاب است. اما من نکشتمش. قسم میخورم. من این دشنه را تا حالا ندیده بودم. اصلاً این میدان، این عمارتهای چند اشکوبه، این آدمها، این خندهها، این پچپچهها، این ورد خواندنها، همۀ اینها برایم تازگی دارد. به تنگ آمدهام، از دست خودم. دلم میخواهد این نعش دست از خرخر کردن بردارد، جمع بشود، پا بشود، حرکت کند. با آهنگی که نمیدانم از کجا میآید، آهنگی که توی همۀ شهر طنین میاندازد، آهنگی که از همۀ خانهها بلند میشود، آهنگی که صدها هزار نفر با هم، هماهنگ میزنند، رقصی بکند که تا حالا کسی ندیده باشد. رقصی که شادی گم شده را از زیر خروارها غبار در بیاورد و در هوای منجمد این میدان و در رگهای منجمد من که مجسمه شدهام و تنم از ترس خشکیده منتشر کند. چهقدر آرزو دارم که از ته دل بخندم، چیزی که خیلی وقت است فراموش کردهام. اما حالا چه جای خنده است؟ خنده دل شاد میخواهد، فکر آزاد، که من ندارم. برشی از «به جستجوی تو» | رمان کوتاه | یدالله آقاعباسی | نشرنون یدالله آقاعباسی متولد ۱۳۳۱ کرمان است و دکترای ادبیات نمایشی دارد. او را به عنوان یکی از فعالان عرصه نمایش ایران میشناسند و از او تالیفات و ترجمههای بسیاری از او در حوزه ادبیات داستانی و ادبیات نمایشی منتشر شده است.