به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







گردان قاطرچی‌ها









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «گردان قاطرچی‌ها» نوشتهٔ داوود امیریان، اثری خواندنی و متفاوت از روزگار جنگ ایران است که با زبان طنز و نثری روان، تجربه‌هایی از جبهه و زندگی در آن دوران را برای نوجوانان روایت می‌کند. این رمان به شیوه‌ای جذاب و به دور از شعارزدگی، گوشه‌هایی از جنگ را به مخاطبان جوان معرفی کند. کتاب می‌تواند آگاهی نوجوانان را نسبت به گذشته افزایش دهد و به آن‌ها کمک کند تا جنبه‌های انسانی و طنزآمیز شرایط سخت جنگ را بهتر درک کنند.

درباره کتاب «گردان قاطرچی‌ها»

رمان «گردان قاطرچی‌ها» داستانی است که در فضای جنگ ایران جریان دارد و به‌طور خاص به نقش قاطرچی‌ها که وظیفه حمل مهمات و کمک‌های لجستیکی را در جبهه بر عهده داشتند، می‌پردازد. در هر بخش از کتاب، تصاویر کاریکاتورگونه و طنزآمیزی از شخصیت‌ها و حتی قاطرها دیده می‌شود که فضای داستان را دلنشین و هم‌زمان آموزنده کرده است. بخش‌هایی با نام‌های از قبیل «جنگجویان شنگول»، «قاطر سکته‌ای و تنفس دهان به دهان» و «سفره هفت سین در کنار قاطرهای مهربان» حال و هوای خاصی به روایت داده و نشان‌دهنده ترکیب واقعیت و طنز در کتاب است. «گردان قاطرچی‌ها» برای نوجوانان نوشته شده و موضوع اصلی آن جنگ ایران و وقایع مربوط به جبهه است. داوود امیریان با استفاده از زبان ساده و طنزآمیز خود، فضایی متفاوت از داستان‌های جنگی معمول را خلق کرده که هم آموزنده و هم پر از لحظات مفرح است. این کتاب با نگاهی نو به نقش افراد کمتر دیده‌شده در جبهه، مثل قاطرچی‌ها، پرداخته و تصویری انسانی و صمیمی از آن‌ها ارائه می‌دهد. تصاویر کاریکاتور در ابتدا هر بخش نیز به جذابیت و گیرایی متن افزوده‌اند و نوجوانان را بیشتر به دنیای کتاب علاقمند می‌کنند.
چرا باید این کتاب را خواند؟
این رمان تجربه‌ای متفاوت از ادبیات جنگی است که سوالات و بحث‌های مرتبط با دوران دفاع مقدس را به زبانی ساده و برای نوجوانان روشن می‌کند. با رویکرد طنز، «گردان قاطرچی‌ها» نه تنها به تاریخ جنگ نزدیک می‌شود بلکه به ارزش‌هایی چون همدلی و فداکاری نیز می‌پردازد بدون آنکه فضا تلخ و سنگین شود.

خواندن کتاب «گردان قاطرچی‌ها» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

کتاب «گردان قاطرچی‌ها» به نوجوانانی که به رمان‌های اجتماعی و تاریخی علاقه‌مند هستند، به خصوص مخاطبانی که می‌خواهند با نگاهی طنزآمیز و متفاوت به دوران جنگ نگاه کنند، پیشنهاد می‌شود. همچنین این اثر برای والدین و معلمانی که دوست دارند نوجوانان را با ادبیات جنگی اما به دور از زبان خشک و رسمی آشنا کنند، گزینه‌ای مناسب است. کسانی که به دنبال کتاب‌هایی با ترکیب داستان واقعی و طنز می‌گردند نیز خواندن این رمان را مفید خواهند یافت.

در بخشی از کتاب «گردان قاطرچی‌ها» می‌خوانیم

«سلام. سبیل‌به‌سبیل فرمانده در اتاق نشسته بود. آقاابراهیم کنار دیوار ایستاده بود و دستانش را روی سینه جمع کرده بود. نگاه‌ها به طرفش برگشت. یوسف از روی قصد کمی‌دیر آمده بود تا ورودش جلب توجه کرده و همه را متوجه حضورش کند. با اعتماد به نفس و لبخند بر لب، سری برای همه تکان داد. آقاابراهیم لبخند جانانه‌ای زد و گفت: «علیک سلام یوسف جان، کم‌کم داشتم دل نگران می‌شدم. بفرما بشین.» سید علی کمی خودش را جمع‌وجور کرد تا یوسف کنارش بنشیند. اما یوسف کم محلی کرد و رفت کنار عزتی نشست و به دیوار تکیه داد. آقاابراهیم سینه صاف کرد تا نگاه‌ها متوجه‌اش شود. خیر مقدم عرض می‌کنم خدمت برادر یوسف بی‌ریا. آقایوسف به تازگی قبول زحمت کردن و مسئولیت مهم و خطیر یکی از گردان‌های تازه تأسیس را به عهده گرفتند. ان‌شاءالله به موقع درباره‌اش صحبت می‌کنیم. داشتم عرض می‌کردم که عملیات قبلی در ارتفاعات حاج عمران...» یوسف یک دفترچه کوچک از حبیب پیراهن نظامی‌اش درآورد و الکی شروع به یادداشت و نوشتن کرد. متوجه بود که چند نفر حواسشان به اوست و کارهایش را زیر نظر دارند. آقاابراهیم نیم ساعتی صحبت کرد. بعد فرمانده واحد لجستیک کلی گله کرد و از نبود امکانات و نرسیدن تایر و روغن موتور و گازوئیل و بنزین ناله کرد. مسئول آشپزخانه گزارش کار داد و سرانجام نوبت یوسف شد. یوسف که از قبل یادداشت بلند بالایی تهیه و آماده کرده بود ایستاد. نگاهی به فرمانده‌هان کرد و شروع به صحبت کرد: «دوستان و برادران! شکر خدا با هماهنگی آقاابراهیم ما بدون کمترین صدمه و تلفات توانستیم نیروهایمان را از جنوب به این‌جا منتقل کنیم. الان محل زندگی نیروها آماده‌اس و ازش استفاده می‌شه. کم و کسری هست؛ اما امیدمون به خداست.» یوسف نگاهی به اطرافیان کرد تا زهر کلامش را خوب در کام کسانی که شکوه و گِله می‌کردند اندازه بگیرد. غذا و خورد و خوراک باشه با هم برادرانه و دوستانه می‌خوریم، نباشه هم قناعت می‌کنیم! همه پقی خندیدند. یوسف گیج شد. نمی‌دانست کجای حرفش خنده‌دار است. سیدعلی گفت: «اون نیروهای مظلوم و بی‌ادعا معلومه که هرچی جلوشون بریزی برادرانه می‌خورند!» خنده بیش‌تر شد، یوسف سرخ شد؛ منظور سیدعلی را گرفت. از نظر پوشاک.... عزتی که هنوز می‌خندید، گفت: «پوشاک هم که با دوتا پتو و پالان سر و ته‌اش هم می‌آد، درسته؟» حتی آقاابراهیم که نمی‌خواست دل یوسف را بشکند و تا آن لحظه جلوی خنده‌اش را گرفته بود، به خنده افتاد. دیگر سر رشته کلام از دست یوسف در رفت، گلویش خشک شد. همه از خنده غش و ضعف می‌رفتند. یوسف اخم کرد و نشست و سرش را به پایین انداخت. آقاابراهیم خنده‌اش را خورد و دست بلند کرد. کم‌کم خنده‌ها خاموش شد. عزیزان، عزیزان! به یوسف نگاه مهربانی کرد و ادامه داد:. «آقایوسف ممنون از گزارشت. بعد از جلسه در خدمت شما هستم.»» 

برچسب ها :

طنز نوجوان

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه