کتابهای 5 میلیمتری : سامسایعاشق آنها که مسخ اثر کافکا را خوانده اند به راحتی اذعان می کنند که سامسای عاشق اثری جذاب و خواندنی در برابر کتاب کافکا است، چرا که دو روایت هر دو موضوع مسخ را محور اصلی خود قرار داده است. مسخ کافکا روایت سوسک شدن انسانی است که در دنیای جدید بیچاره و درمانده است و روایت موراکامی از جنبه ای دیگر به کار می پردازد و این بار حشره ای ناگهان مسخ و تبدیل به انسان می شود، اما نکته ظریف در داستان مورکامی این است که این حشره ی ناچیز که اکنون در کالبد انسانی گرفتار آمده چون رایحه عشق به مشامش می رسد دیگر نمی خواهد حشره یا هر چیز دیگری باشد او دلش همین قالب را می خواهد قالب انسان. داستانهایی از نوع مسخ کافکا و یا سامسای عاشق آدمی را به این فکر فرو می برد که اگر این اتفاق برای او روی دهد چه خواهد شد اما در هر صورت درباره گریگوردر داستان سامسای عاشق نوع عاقبت بخیری وجود دارد حشره ای که تبدیل به انسان می شود و دختر قوزی و زشت روی همایه را می پسنددد و به او دل می بازد و در نهایت قالب انسانی را برای خود بهترین قالب می داند اما برای ماندن در این قالب ناگزیر است که بیاموزد و یاد بگیرد شاد اگر او تن به چنین یادگیری ندهد گرفتار مسخ از آن نوع که گریگور در اثر کافکا شده شود یعنی بار دیگر به سوسکی ناچیز تبدیل شود و این سزای کسانی است که از پیرامون خود درس نمی گیرند و دل به عشق نمی سپارند. موراکامی در پایان اثرش می خواهد قدرتمندترین احساس انسانی را با ساده ترین کلمات بیان کند وداستانش را چنین به پایان می برد.«همین فکر کردن به زن، دلش را گرم کرد، برای همین، دیگر نمیخواست ماهی یا گل آفتابگردان باشد یا هیچچیز دیگر. از آدمیزادبودن خوشحال بود. مطمئنا راه رفتن روی دوپا و رختولباس به تن کردن اسباب زحمت میشد. خیلی چیزها هم بود که نمیدانست، ولی اگر ماهی یا گل آفتابگردان بود، نه آدمیزاد، هیچوقت چنین احساسی را تجربه نمیکرد؛ حساش این بود. سامسا مدتی طولانی با چشمهای بسته آنجا نشست. بعد، مصمم ایستاد، عصای سیاهش را چنگ زد و راهی راهپله شد؛ برمیگشت طبقهی دوم و راه درست ِ لباس پوشیدن را پیدا میکرد. فعلا، ماموریتش این بود. دنیا معطلش بود تا یاد بگیرد. »