به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







عاشقانه های کلاسیک - ربکا

عاشقانه های کلاسیک








آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب «عاشقانه‌های کلاسیک: ربکا» اثر دافنه دوموریه، رمانی است که ژانرهای عاشقانه و جنایی را به شکلی رازآلود و جذاب ترکیب کرده است. داستان از زبان زنی جوان و بی‌نام روایت می‌شود که به عنوان همسر دوم ماکسیم دووینتر وارد عمارت ماندِرلی می‌شود. سایه سنگین همسر اول ماکسیم، ربکا، که سال‌ها پیش درگذشته، همچنان بر خانه و ذهن همه ساکنان آن سایه افکنده است و این حضور نامرئی باعث حسادت، ترس و سردرگمی زن جوان می‌شود. رمان «ربکا» با توصیف‌های دقیق و فضای گوتیک، به بررسی موضوعاتی چون هویت، عشق، حسادت و تأثیر گذشته بر حال می‌پردازد. شخصیت ربکا هرچند مرده است، اما همچنان نقش پررنگی در داستان دارد و رازهای پنهان زندگی او و رابطه‌اش با ماکسیم به تدریج فاش می‌شود. این اثر یکی از ماندگارترین رمان‌های قرن بیستم است که بارها به فیلم و نمایش اقتباس شده و به ویژه فیلم آلفرد هیچکاک از آن، شهرت جهانی دارد. «ربکا» با سبک روایت اول شخص و فضاسازی قوی، خواننده را به دنیایی پر از تعلیق و احساسات پیچیده می‌برد و همچنان یکی از پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین آثار ادبیات گوتیک و عاشقانه محسوب می‌شود.

درباره کتاب «عاشقانه‌های کلاسیک: ربکا»

در داستان «ربکا» رازهای متعددی وجود دارد که محور اصلی تعلیق و جذابیت رمان را شکل می‌دهند: راز مرگ ربکا: ابتدا تصور می‌شود ربکا خودکشی کرده است، اما با کشف جسدش در قایق غرق‌شده و بررسی‌های بعدی مشخص می‌شود که مرگ او مشکوک است و ماکسیم دو وینتر، همسرش، پرده از واقعیت برمی‌دارد که ربکا زن بی‌رحم و خودخواهی بوده که به خیانت و رابطه با مرد دیگری اعتراف کرده و ماکسیم او را به قتل رسانده است. هویت و جایگاه ربکا: سایه سنگین حضور ربکا، همسر اول ماکسیم، بر زندگی راوی بی‌نام و فضای عمارت مندرلی، باعث می‌شود راوی احساس کند هرگز نمی‌تواند جایگاه ربکا را پر کند و این موضوع باعث فشار روانی و شک و تردید در او می‌شود. نقش خانم دانورس: خدمتکار وفادار ربکا که نسبت به راوی خصومت دارد و با رفتارهایش سعی می‌کند راوی را به خودکشی ترغیب کند تا جای ربکا را حفظ کند. بیماری ربکا: مشخص می‌شود ربکا به سرطان مبتلا بوده و نمی‌توانسته باردار شود، در حالی که خود ادعا کرده بوده باردار است. تعارض بین ظاهر و واقعیت: ربکا در ظاهر زنی کامل و محبوب است اما در واقعیت شخصیتی تاریک، فریبکار و آسیب‌زننده داشته است که این تضاد یکی از رازهای اصلی داستان است. این رازها به تدریج در طول داستان آشکار می‌شوند و تأثیر عمیقی بر شخصیت‌ها و روند روایت دارند، به‌ویژه بر راوی که باید با سایه ربکا و حقیقت‌های تلخ روبرو شود.

خواندن کتاب «عاشقانه‌های کلاسیک: ربکا» را به چه کسانی توصیه می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه و گوتیک که به داستان‌هایی با فضای رازآلود، تعلیق و شخصیت‌های پیچیده علاقه دارند. کسانی که از آثار کلاسیکی مانند «بلندی‌های بادگیر» و «جین ایر» لذت برده‌اند و به دنبال داستانی با مضامین عشق، حسادت، هویت و تأثیر گذشته بر حال هستند. خوانندگانی که به تحلیل‌های روانشناختی شخصیت‌ها و روابط انسانی علاقه‌مندند. افرادی که دوست دارند داستانی با روایت اول شخص و فضاسازی دقیق و جذاب بخوانند که همزمان معمایی و عاشقانه باشد. کسانی که به اقتباس‌های سینمایی و ادبی کلاسیک علاقه دارند و می‌خواهند منبع اصلی فیلم‌های مشهور مانند فیلم آلفرد هیچکاک را مطالعه کنند. این رمان با ترکیب عشق، رمز و راز و تعلیق، تجربه‌ای خواندنی و تأثیرگذار ارائه می‌دهد و همچنان یکی از پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین آثار ادبیات قرن بیستم است.

در بخشی از کتاب «عاشقانه‌های کلاسیک: ربکا» می‌خوانیم

گمان می‌کنم کمی بعد از ساعت هفت به خواب رفتم. به خاطر دارم کاملاً روز شده بود و نمی‌شد وانمود کرد که پرده، خورشید را می‌پوشاند. پرتو خورشید از پنجره‌ی باز وارد می‌شد و بر دیوار‌ها نقش میانداخت. صدای مردان را می‌شنیدم که پایین، در باغ گل رز میز و صندلی‌ها و چراغ‌های کوچک را جمع می‌کردند. تختخواب ماکسیم هنوز خالی بود. در حالی‌که دست به چشمانم گذاشته بودم و تصور نمی‌کردم به آن شکل به خواب روم، عاقبت به عالم بی‌خودی راه یافتم. وقتی بیدار شدم ساعت از یازده گذشته بود و ظاهراً کلاریس وارد شده و صبحانه‌ام را آورده بود، بی‌آن‌که صدایش را بشنوم. سینی صبحانه و چای سرد کنارم بود. هم‌چنین لباس‌هایم را مرتب کرده و لباس آبی‌ام را در قفسه گذاشته بود. هم‌چنان خواب‌آلود چای سردم را نوشیدم و به دیوار روبه‌رو زل زدم. تخت خالی ماکسیم مرا به خود می‌آورد و اضطراب شب پیش با همان شدت بازمی‌گشت. او ابداً به رختخواب نیامده بود. پیژامه‌اش روی تخت بود و همه‌چیز دست‌نخورده بود. با خود گفتم کلاریس وقتی با چای من وارد اتاق شده چه فکر کرده؟ متوجه شده؟ رفته پایین و به همه‌ی خدمتکاران موضوع را گفته؟ نمی‌دانم چرا برایم اهمیت داشت و چرا فکر این‌که خدمتکاران در آشپزخانه از آن صحبت می‌کنند چنین غمگینم می‌کرد. حتماً ذهنی کوچک داشتم و نفرتی محافظه‌کارانه از شایعه‌پراکنی و حرف‌های خاله‌زنکی. به همین خاطر بود که شب گذشته در لباس آبی پایین آمده و در اتاقم نمانده بودم. از روی جسارت یا خوش‌جنسی نبود، بلکه نشانه‌ی بارز احترام به رسوم متداول بود. من به‌خاطر ماکسیم، بئاتریس یا مندرلی پایین نیامده بودم، بلکه از این‌رو که نمی‌خواستم مهمان‌ها تصور کنند با ماکسیم دعوا کرده‌ام، در جشن شرکت کرده بودم. نمی‌خواستم بروند خانه و بگویند: «البته می‌دانید که آن‌ها با هم نمی‌سازند. شنیده‌ام آقای دووینتر اصلاً راضی نیست. » من به خاطر خودم در جشن شرکت کرده بودم، برای ارضای غرور شخصی احمقانه‌ام.

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه