کتاب «انتقام» اثر یوکو اوگاوا، مجموعهای از داستانهای کوتاه با مضمونی رازآلود و روانشناسانه است که نخستین بار در سال 1998 منتشر شد. هر داستان، دنیایی متفاوت و شخصیتهایی پیچیده و درگیر احساسات و روابطی عمیق را به تصویر میکشد. از نویسندهای مشتاق که در آپارتمان جدید خود متوجه راز تاریکی میشود تا مرد جراحی که در میان تهدیدها و وسوسههایش اسیر عواطف متضاد است، این داستانها تار و پود سرنوشت را به شکلی استادانه به هم میبافند و خواننده را درگیر دنیایی میکنند که هر داستان خط مقدم انتقام، دوست داشتن، حسادت و تنهایی است. کتاب «انتقام» با داستانهایی جذاب، تاریک و گاه تلخ، تجربهای ادبی ناب و پر از احساسات متناقض را برای شما رقم میزند؛ سفری که پایانی ندارد و در هر صفحهاش میتوان راز جدیدی کشف کرد.
یوکو اوگاوا، نویسندهای ژاپنی با قلمی بسیار ظریف و دقیق، در این مجموعه قصههایی را روایت میکند که در نگاه نخست ساده به نظر میرسند، اما لایههای پنهان و عمیق داستانها، شما را به فکر وامیدارند. اوگاوا با مهارت در خلق شخصیتهایی پیچیده و فضای داستانی پرتنش، خواننده را به دنیایی میبرد که در آن مرز میان خوب و بد، عاشق و قاتل، از هم گسسته میشود. در این مجموعه، داستانها به ظاهر پراکنده، اما در اصل به گونهای هوشمندانه در هم تنیده شدهاند که ایجاد شبکهای تاریک و زیبا از وقایع و احساسات میکند؛ شبکهای که فرار از آن برای شخصیتها تقریباً غیرممکن است.
چرا باید این کتاب را خواند؟
«انتقام» بیشتر از یک مجموعه داستان کوتاه است؛ این کتاب سفری است به قلب پیچیده روابط انسانی و ابعاد تاریک احساسات که کمتر جایی به این شدت و ظرافت به تصویر کشیده شده است. اوگاوا، با سبک منحصر به فرد خود، به ما نشان میدهد که چگونه محدودیتهای اخلاقی، عشق و نفرت میتوانند در هم آمیخته شوند و سرنوشت انسانها را شکل دهند. اگر به دنبال داستانهایی هستید که نه تنها سرگرمکننده باشند، بلکه ذهن شما را به چالش بکشند و درک شما را از ماهیت انسانها عمیقتر کنند، این کتاب انتخابی بینظیر است.
علاقمندان به ادبیات روانشناسانه و داستانهای کوتاه، کسانی که دوست دارند پیچیدگیهای روابط انسانی و احساسات را کشف کنند، مخاطبانی که به دنبال داستانهایی با تم انتقام، عاشقانههای تراژیک و روایتهای در هم تنیده هستند، خوانندگانی که به آثار نویسندگان ژاپنی و ادبیات نوین شرق علاقه دارند و افرادی که میخواهند در فضایی مبهم و رازآلود غرق شوند و داستانهایی را تجربه کنند که تا مدتها پس از پایان کتاب ذهنشان را مشغول نگه دارد.
کیفی برای قلب... اعتراف میکنم وقتی او به من گفت چه جور کیفی میخواهد، کمی مردد ماندم. سفارش او چیزی بود که نه تنها تا آن موقع نشنیده بودم، بلکه به طور حتم در آینده هم هیچ نخواهم شنید. «می خواهم لطف کنید یک کیف بدوزید که بشود داخلش یک قلب را نگه داشت. » بیاختیار گفتم: «قلب؟ » دوازده سال پیش بود که مرد. داخل یخچالی قراضه که گوشهی خرابهای افتاده بود، خفه شد. وقتی دیدمش، باورم نشد که مرده. فکر کردم خجالت میکشد توی چشمهایم نگاه کند، چون سه روز میشد که از خانهزده بود بیرون... واکنش زن داخل مغازه اصلاً شبیه واکنشهایی که قبلاً دیده بودم نبود. در چهرهاش نه نشانی از دلسوزی بود، نه نشانی از تعجب یا خجالت. اگر هم میخواست وانمود کند، حتماً متوجه میشدم. داغ از دست دادن فرزند، به من یاد داده بود چهرهی افراد را بخوانم. برای همین بلافاصله متوجه شدم این زن با آدمهای دیگر فرق دارد. نه از سؤالی که کرده بود پشیمان به نظر میرسید و نه بابت این که من چنین رازی را به غریبهای مثل او گفته بودم، سرزنشم میکرد.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir