کتاب سه داستان اثر ژان پل سارتر، یکی از مهمترین آثار ادبیات جهان است که توسط محمود سلطانیه به فارسی ترجمه شده است. این کتاب شامل سه داستان کوتاه به نامهای «اتاق»، «اِرُسترات» (Erostrate)، و «دیوار» است. هر یک از این داستانها به موضوعات فلسفی و روانشناختی میپردازد و از دیدگاه اگزیستانسیالیستی سارتر نوشته شدهاند. داستانهای سارتر در این کتاب، فضاهای تلخ و سیاه با شخصیتهای روانی و مجنون را به تصویر میکشند. او با استفاده از دیدگاه اگزیستانسیالیستی خود، به انزوای افراد در جامعه میپردازد و چگونگی ارتباط تجربیات فردی با جهان را بررسی میکند.
«اتاق»: این داستان به بررسی خط باریک بین عشق و شهوت میپردازد و چگونگی فساد زندگی نجیبانه انسان را نشان میدهد. «اِرُسترات»: در این داستان، سارتر مردی به نام پل هیلبر را معرفی میکند که برای فرار از معمولی بودن، دست به جنایتی شنیع میزند. این داستان بر اساس شخصیت تاریخی هروستراتوس، کسی که معبد آرتمیس را به آتش کشید تا نامش در تاریخ باقی بماند، الهام گرفته شده است. «دیوار»: این داستان در خلال جنگ داخلی اسپانیا اتفاق میافتد و درباره سه زندانی سیاسی است که شب قبل از اعدامشان قرار است جوخه آتش به آنها شلیک کند. داستان به عذاب روحی این شخصیتها و درگیریهای درونی آنها میپردازد. ژان پل سارتر در سه داستان «اتاق»، «اِرُسترات» (Erostrate)، و «دیوار» به اگزیستانسیالیسم اشاره میکند. در این داستانها، او مفاهیم اگزیستانسیالیستی خود را به این صورت به تصویر میکشد: «اتاق»: در این داستان، سارتر به بررسی آزادی و انتخاب انسان میپردازد. او نشان میدهد که چگونه انسانها در انتخابهای خود آزاد هستند، اما این آزادی با مسئولیت همراه است. این داستان به انزوای فردی و درگیریهای درونی او اشاره دارد، که از مفاهیم اصلی اگزیستانسیالیسم است. «اِرُسترات»: این داستان بر اساس یک شخصیت تاریخی است که برای جاودانگی دست به جنایت میزند. سارتر با این داستان نشان میدهد که انسانها چگونه خود را تعریف میکنند و چگونه انتخابهایشان به ایجاد هویتشان کمک میکند. این داستان به مفهوم «وجود مقدم بر ماهیت» اشاره دارد، که انسانها خود را از طریق انتخابها و عملکردهایشان میسازند. «دیوار»: در این داستان، سارتر به سه زندانی سیاسی میپردازد که شب قبل از اعدامشان قرار است جوخه آتش به آنها شلیک کند. این داستان به عذاب روحی و درگیریهای درونی این شخصیتها میپردازد و نشان میدهد که چگونه انسانها در شرایط بحران، با آزادی و انتخاب خود مواجه میشوند. این داستان نیز بر مفهوم «محکوم به آزادی» تأکید دارد، که انسانها باید مسئولیت انتخابهای خود را بپذیرند. سارتر در این داستانها مفاهیم اگزیستانسیالیستی مانند آزادی، مسئولیت، و عدم وجود یک ماهیت از پیش تعیینشده برای انسان را به تصویر میکشد. او نشان میدهد که انسانها چگونه خود را از طریق انتخابها و عملکردهایشان میسازند و چگونه با دلهره و اضطراب ناشی از این آزادی مواجه میشوند.
علاقهمندان به ادبیات فلسفی: این کتاب شامل داستانهایی است که مفاهیم فلسفی اگزیستانسیالیستی را بهصورت جذاب و در قالب داستانهای کوتاه به تصویر میکشند. علاقهمندان به ادبیات فرانسوی: سارتر یکی از نویسندگان برجسته فرانسوی است و این کتاب بهصورت ترجمه فارسی در دسترس است. دانشجویان ادبیات: این کتاب میتواند برای دانشجویان ادبیات که بهدنبال درک عمیقتر از جنبشهای ادبی و فلسفی هستند، بسیار مفید باشد. کسانی که به روانشناسی علاقه دارند: داستانهای سارتر به بررسی روانشناختی شخصیتها و درگیریهای درونی آنها میپردازد. علاقهمندان به داستانهای کوتاه: این کتاب شامل سه داستان کوتاه است که هر یک بهصورت مستقل قابل خواندن هستند و بهسرعت میتوان به پایان آنها رسید. در کل، این کتاب برای هر کسی که به ادبیات فلسفی، روانشناسی، یا داستانهای کوتاه علاقه دارد، مناسب است.
«یک روز یکشنبه بود که آن را به دست آوردم. بسیار ساده در جیب شلوار جایش دادم و پس از آن به گردش رفتم. هنگامی که در خیابان قدم میزدم وجود سردش را روی رانم احساس میکردم و همچون خرچنگی به شلوارم فشار میآورد. اما نرم نرمک و پس از چسبیدن به بدنم گرم میشد و شبیه آدمهایی عصا فروخورده میشدم که هر گام خود را با درنگ برمیدارند. هرازگاه دست در جیب میکردم و به آنچه در آن جای داده بودم دست میکشیدم. گاهی نیز وارد دستشوییهای همگانی میشدم، هفتتیرم را بیرون میآوردم، سبک و سنگینش میکردم و به قنداق چهارخانهٔ سیاهرنگ و ماشهٔ سیاه آن که به پلکی نیم بسته میماند مینگریسم. همه میپنداشتند من هم مانند دیگران وارد دستشویی همگانی میشوم، اما من هرگز در دستشویی همگانی خودم را سبک نمیکردم. یک شباندیشهٔ شلیک به آدمها وجودم را فرا گرفت. همان شنبهشبی که به دیدار «لهآ» دختر بور خیابان منپارناس رفته بودم. البته من هرگز با زنها رابطهیی صمیمانه و بیریا نداشتم چون میدانستم از پس آنها برنمیآیم و همواره بازنده خواهم بود. به همین سبب نه چیزی به آنها میدادم و نه چیزی از آنها میخواستم و شاید هم به دنبال زنی بودم که به خواستههایم هر چند خلاف خواستههایش باشد گردن دهد. هنگامی که به منپارناس رسیدم لهآ را ندیدم، زمانی دراز انتظارش را کشیدم و چون نیامد پنداشتم سرما خورده است. زیرا نخستین روزهای ژانویه بود و هوا نیز بسیار سرد. سرخورده شده بودم چون دریافتم دیدارش ناممکن شده است. پس از آن بر آن شدم تا پیجوی زنی دیگر شوم و اگرچه آشناییهای بدون سبب را دوست نداشتم، اما نمیدانم چرا و با چه دلی به خانه بازگشتم، هفتتیرم را برداشتم و پای در راه حادثه گذاشتم. هنگامی که چهار ساعت پس از آن با یک زن روبرو شدم. اسلحه در جیبم بود و دیگر از هیچ چیز نمیترسیدم. زن بسیار بیچاره مینمود و قیافهٔ زن همسایهٔ روبرویم را داشت. با دست چپ قنداق هفتتیر را در جیب شلوارم میفشردم و لولهٔ آن را به سوی زن نشانه گرفته بودم: ـ اسمت چیست؟ ـ رنه. ـ راه بیفت. ـ کجا؟ ـ گفتم راه بیفت. همین! چیز دیگری نمیخواهم. »
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir