کتاب در زمان ما، یکی از شاهکارهای ارنست همینگوی، نویسندهی برجسته آمریکایی است که در سال 1925 منتشر شد. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه است که زندگی شخصیت نیک آدامز را از دوران کودکی تا میانسالی روایت میکند و به مسائل عمیق انسانی همچون جنگ، تنهایی و بیگانگی پرداخته است. همینگوی با استفاده از جملات کوتاه و مستقیم، توانسته پیچیدهترین احساسات انسانی را به سادهترین و صریحترین شکل ممکن بیان کند، که این ویژگی سبک خاص او در نوشتار است.
کتاب در زمان ما شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در ظاهر بهطور مستقل از هم قرار دارند، اما در حقیقت تکههایی از زندگی نیک آدامز را در بر میگیرند. این مجموعه با سبک ساده و محاورهای همینگوی، به تصویر کشیدن رویدادهای مختلف زندگی نیک آدامز از کودکی تا بزرگسالی میپردازد. نیک که در دنیای جنگ و بحرانهای انسانی زندگی میکند، به تدریج با احساسات و دلمشغولیهای خود در برابر جنگ، مرگ و تنهایی مواجه میشود.
همینگوی که خود بهعنوان خبرنگار جنگی در جنگ جهانی اول، جنگ داخلی اسپانیا و جنگ جهانی دوم حضور داشت، تجربیاتش از جنگ و تأثیر آن بر زندگی انسانها را در آثارش به تصویر کشیده است. در این کتاب، شاهد جملات کوتاه و دقیق هستیم که پیچیدهترین احساسات انسانی را بهسادگی بیان میکنند. همچنین در این کتاب، داستانهای تک صفحهای وجود دارند که لحظاتی از زندگی نیک آدامز را در موقعیتهای مختلف به تصویر میکشند.
کتاب در زمان ما برای علاقهمندان به آثار ارنست همینگوی، ادبیات آمریکا و داستانهای جنگی بسیار مناسب است. همچنین کسانی که به خواندن آثار فلسفی و روانشناسی انسان در برابر بحرانها و مسائل وجودی علاقه دارند، میتوانند از این کتاب لذت ببرند. مخاطبان این کتاب بهویژه کسانی خواهند بود که در پی درک عمیقتری از مفاهیم زندگی و مرگ از منظر ادبیات هستند و به دنبال خواندن آثار ماندگار از نویسندگان برجستهی قرن بیستم میگردند.
قطار روی خط پیش میرفت تا پشت تپهی پوشیده از درختهای سوخته از دید خارج شد. نیک نشست روی کوله و بستهبندی چادرش که متصدی بار از درِ واگن حمل بار پرت کرده بود بیرون. شهر وجود خارجی نداشت، هیچ چیز به جز خطوط آهن و سرزمین لمیزرعِ سوخته باقی نمانده بود. از سیزده سالن شهر سینی که راستهی خیابان اصلی را پر میکردند، هیچ اثری بر جا نمانده بود. پایههای ساختمان هتل مانسیون هاوس از زمین زده بود بیرون. سنگهای پیها خرد و تکهتکه شده بود و اینها، تنها چیزهایی بودند که از شهر سینی باقی مانده بود. آتش همه را با خاک یکسان کرده بود.
نیک به دامنهی سوختهی تپه نگاهی انداخت، انتظار داشت آنجا اثری از خانههای پراکندهی شهر بیابد؛ بعد از کنار خط سرازیر شد و رفت به طرف پل. رودخانه آنجا بود: میخروشید و در برخورد با ستونهای چوبی پل موج میخورد و میرفت. نیک به آب زلال روان که رنگ قهوهای سنگهای بستر رودخانه را به خود گرفته بود چشم دوخت و به تماشای قزلآلاها ایستاد که با کمک پرههای بالهای کناریشان خود را ثابت و بیحرکت در آبِ روان نگه داشته بودند. هنگامیکه مشغول تماشا بود، ماهیها با پیچ و تابهای سریع وضعیت خود را تغییر میدادند تا باز بتوانند در جریان تند آب خود را ثابت نگه دارند. نیک مدت زیادی به تماشای آنها ایستاد.
جریان آب در برخورد به ستونهای چوبین پل که در بستر رودخانه فرو رفته بودند نرم و سریع راه میگشود و در برکهای زیر پای پل فرو میریخت. نیک از فراز سطح شفاف و محدب برکه به عمق آب چشم دوخته بود. آب، هر چند کمی تار بود، اما در ژرفای برکه قزلآلاهای زیادی را دید که خود را ثابت و بیحرکت نگه داشته بودند. قزلآلاهای بزرگ تهِ برکه بودند. نیک ابتدا آنها را ندید. بعد در ژرفای برکه قزلآلاهای بزرگ را به چشم دید که سعی داشتند تنشان را روی کف قلوهسنگی، در میان غبار مملو از شن و ماسهی برخاسته از خیزآبها ثابت نگه دارند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir