مدافعان حرم 1 - دیدار پس از غروب: شهید مهدی نوروزی در بخشی از این کتاب میخوانیم: «صبح سر صبحانه اشک تو چشمهایش جمع شد و گفت: هیچوقت فکر نمیکردم زنم مانع کربلا رفتنم بشه. روی کربلا حساس بود. خوب بلد بود چطور با من حرف بزند. گفتم: برو من نمیخواهم مانعت بشم. از ته دلم راضیام بری ولی بدون من دلم برات تنگ میشه. بعد هم به شش ماهه امام حسن(ع) قسمش دادم که برود. لحن صحبتش عوض شد.... نمیتوانستم ناراحتیاش را ببینم. دلش زودتر از خودش رفته بود.»