کتاب نفس های مسموم حلبچه جرعه ای از کتاب: صفحه16، حلقه ی محاصره لحظه به لحظه تنگ تر می شد. افرادی که مجروح شده و نتوانسته بودند فرار کنند، توسط سربازان دستگیر می شدند. ارتشی ها نه تنها به جراحتشان توجهی نمی کردند، بلکه آنان را -که حدود صدوپنجاه نفر می شدند- با ضرب و شتم به پشت کامیونی ریختند. چند نفر از مردم شهر که این صحنه را دیده بودند، کامیون ها را تعقیب کردند تا به بیرون شهر رسیدند. در آنجا گودال بزرگی کنده شده بود و چند نظامی به انتظار ایستاده بودند. به محض رسیدن کامیون ها، همه را -زنده و مرده- به داخل گودال انداختند و به روی شان خاک ریختند. مجروحان فریاد می زدند و کمک می طلبیدند، اما سربازان صدام نه تنها اعتنایی نمی کردند، بلکه به صورتی فجیع زنده به گورشان کردند. صفحه 46 ؛ اورژانس لشکر های سپاه پر است از زن و بچه های حلبچه. رزمندگان با هر وسیله ای که در اختیار دارند، مجروحان را از منطقه بیرون می برند. چند کامیون برای تخلیه مردم وارد منطقه شده اند. دو پیرزن توان سوارشدن در پشت کامیون را ندارند. بین آن گروه هم مردی نبود تا کمکشان کند. با شنیدن صدای هواپیما بار دیگر وحشت تمام وجودشان را فرامی گیرد و شیون شان بلند می شود.