کتاب نیمه ی پنهان ماه 17:تحویلداری به روایت همسر شهید منتظر آرمان بودن، کار سختی بود. از خواندن که خسته میشدم، خودم را با کارهای خانه مشغول میکردم. خانهام را با همان وسایل دست چندم و در دیوار رنگ و رورفتهاش، خیلی باسلیقه چیده بودم؛ تمیز و مرتب. همه چیز را برق میانداختم، چهقدر هم باحوصله این کارها را میکردم. نه من، همهی خانمهایی که مانده بودند جزیره اینطور بودند؛ خانهدار و کدبانو. گاهی فکر میکنم آن روزها چهقدر واقعی زندگی میکردیم. شاید دلیلش این بود که روزی چند بار خطر از بالای سرمان میگذشت و همین خطر، ارزش واقعی همه چیز را برملا میکرد.