کتاب یک روز تا چزابه چزابه کربلایی بود نقطه به نقطه آن زیر آتش بود. تو فکر بودم که بلاخره چه میشه؟ که صدای مصطفی مرا به خود آورد. - تو چزابه راه برگشت نیست، اگه از چزابه سالم برگردیم معلومه لیاقت نداریم. تو را به جدت دعا کن من امشب شهید بشم. مصطفی در شهادت چیزی را می دید که من نمی دیدم. مرتبه اول و دوم نبود که مصطفی برای رسیدن، ضجه می زد و گریه می کرد. عشق به حسین زهرا (س) بود؟ عشق به خدا و رسیدن به لقای او بود؟ نمی دانم اما یک چیزی در وجود مصطفی بود که این طوری می سوخت. سید علی بنی لوحی کتاب یک روز تا چزابه