کتاب گنجشکهای پاییز به دنبال کسی در این خیابانها نمیگردم* فقط این قدر می دانم که دراین شهر ولگردم دلم راضی نشد از خواب خوش بیدارشان سازم اگر هرگز به دنیا کودکانم را نیاوردم زمانی فکر میکردم یکی از فیلسوفانم چه کار خنده داری مینشستم فکر میکردم چه باید کرد با یک روح سرماخورده در باران چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم برایم نسخه ای با سادگی از دود میپیچی که بهتر میشود با آتش سیگار سردردم! که گفتی میتوانی پا به پایم دربه در باشی! ولی من با کسی غیر از خودم دیگر نمیگردم