کتاب مجموعه داستان طنز نوجوانان - خواستگار ذلیل مرده مریم گفت : « مگه من زیادی هستم ؟ خب نمی خوامش ! مگه زوره . » نگاهی به مریم کردم . کمی فکر کردم و گفتم : «اصلا حیف این داماد شاخه نبات ! شاه داماد که چه عرض کنم ، شاه سلطان داماده ! اصلا تو لیاقتش رو نداری !» صدایم را نازک کردم و از پشت در گفتم : « چشم ! الهی قربان داماد خوشگلم بروم ! چه دامادی ! » مادرم زد روی دستش و لپش را چنگ زد . فکر کردم من مریمم . داماد از خوش حالی خودش را جمع و جور کرد. قند تو دلش آب شد . حتما با خودش گفته : چه دختری ، هنوز عروس نشده فدای من می شه ! وای به وقتی که زنم بشه !