کتاب فرزندان روح الله 3 - من شهید می شوم : خاطراتی از شهید حسین علی نوری قسمتی از کتاب : چهار زانو نشتم کنارش و توی چشم هایش خیره شدم. بهش گفتم: «دیگه جبهه رفتن بسه، برو یه کم به خودت استراحت بده. از این جا رفتی روستا دیگه نیا، بمون تا حال و هوات بیاد سر جاش، بدنت قوی تر بشه.» اشک گوشه چشمانش جمع شد و گفت: «رفیقام که بامن اومدن جبهه، شهید شدن. اگه من شهید نشم، در حق من ظلم شده، تو راضی می شی که در حق من ظلم بشه؟» سرم را زیر انداختم و آرام گفتم: «نه»