کتاب هنوز فرصت هست هنوز فرصت هست برای دیدن یک گل هنوز فرصت هست هنوز می شود آیینه را تماشا کرد و خط کشید به روی خطوط ناروشن هنوز می شود از خانه تا خیابان رفت و چشم را به تماشای واقعیت برد نگاه کن! هجوم وسوسه ی میدان و آرزوی فروش دو پاکت سیگار چگونه غربت مردان روستایی را گره زده است به آغاز بی سرانجامی و چشم مزرعه می سوزد و چشم مزرعه در انتظار کسی است که بند حادثه او را ز روستا دزدید کسی که دور شد از روزهای بذرافشان و ردپای طلوع گیاه را گم کرد نگاه حادثه می گوید کسی به فکر شکفتن و خوشه دادن نیست دو پاکت سیگار برای گریه ی گل های روستا کافی است هنوز فرصت هست هنوز می شود از چشم های بارانی دری گشود به معنای اولین خورشید و پشت حوصله ی عشق زندگانی کرد نگاه کن شاعر هنوز روشنی نام یک ستاره ی سبز چراغ کوچه ی ماست چراغ کوچه ی ما را چرا نمی بینی هنوز شعر تو از جنس مهربانی نیست هنوز کودک امسال با تو بیگانه است تو مانده ای و حصار هماره ی عادت تمام دغدغه ات یک فصاحت موهوم و سنگچین قوافی نگاه کن شاعر تو مانده ای و حصار بلند بی خویشی تو مانده ای و هجوم مکنده ی تصویر تو مانده ای و صدایی که اهل عاطفه نیست تو مانده ای و غم «حجم» تو مانده ای و غم «موج» تو مانده ای و سراب نگاه کن شاعر هنوز شعر به «اخوانیات» مشغول است و چشم های تو غمناک زخم انسان نیست و چشم های تو در جستجوی عشق نبود و چشم های تو در کوچه های شهر نگشت و دست عاطفه هرگز تو را نچرخانید هنوز فرصت هست هنوز می شود از دست خالی یک مرد غم شبانه ی یک خانه را سراغ گرفت هنوز می شود از پله های درمانگاه برای دیدن اندوه شهر بالا رفت و صبر کرد و نشست و مثل آینه پر پر شد و سطر اول یک شعر می شود آغاز برای دیدن خوبی برای خوب شدن برای خیمه زدن در نگاه یک کودک هنوز فرصت هست هنوز می شود از خانه تا خیابان رفت و چشم را به تماشای واقعیت برد نگاه کن چگونه می رمد از من نگاه کودکی ام! به جستجوی کسی باشیم کجاست گمشده ی من؟ هنوز می شود آینینه را تماشا کرد و خط کشید به روی خطوط ناروشن