کتاب ماهی ها دلتنگ آب نمی شوند : زندگی نامه سردار شهید احمد دیندار در این کتاب میخوانیم: « ... صدای ناله واضح نبود. اطراف خانه و اتاقها را گشتم. در یکی از اتاقها رو باز کردم، صدای ناله بیشتر و واضحتر شد. داخل اتاق، روی زمین، زن و مردی افتاده بودند. صدا از داخل همان اتاق میآمد. یک کمد توی اتاق بود و در آن بسته بود. کمد رو باز کردم و دختربچهی دوازده سالهای رو دیدم که ناله میکرد. نتونستم تحمل کنم، ماسک را از روی صورتم برداشتم و روی صورت دختربچه گذاشتم. بعد بغلش کردم و با کمک بچههابردیمش عقب. همانجا سینهام سوخت...»