کتاب مویه ی سیمرغ « محمد » خوابيده است . صداي نفس كشيدن او را مي شنوم . چقدرآرام خوابيده است ! چقدر راحت و آسوده نفس مي كشد ! مدت هاست دارم نگاهش مي كنم . بچه ها را در دو طرفش خوابانده است و من ، آن طرف تر از و دراز كشيده ام . « مريم » بين من و او حايل شده است . مريم خود را به محمد چسبانده و فش فش ، نفس مي كشد . « علي » آن طرف محمد خوابيده و « زهرا » كنار دست او .