کتاب داستانهای جشن تولد در یکی از روزهای تولدم تجربه ی بسیار عجیبی داشتم - البته این تجربه فقط شخصا برای خودم عجیب بود. یکی از روزهای تولدم، صبح خیلی زود توی آشپزخانه ی آپارتمانم در توکیو به رادیو گوش می کردم. معمولا صبح زود از خواب بیدار می شوم تا کار کنم. بین 4 و 5 صبح بیدار می شوم، کمی قهوه درست می کنم، یک تکه نان تست می خورم و به اتاق کار می روم تا بنویسم. معمولا وقتی صبحانه ام را حاضر می کنم، به اخبار گوش می کنم - نه از روی انتخاب ( چیزهای با ارزش زیادی برای شنیدن وجود ندارد) بلکه چون صبح به آن زودی انتخاب دیگری ندارم. آن روز صبح که منتظر بودم آب جوش بیاید، گوینده ی اخبار فهرستی از تقویم تاریخ و رویدادهای ملی آن روز را با ذکر زمان و مکان اعلام می کرد. مثلا قرار بود امپراتور درخت یادبود بکارد، یک کشتی مسافربری اقیانوس پیمای انگلیسی در یوکوماها لنگر بیندازد یا به مناسبت روز ملی آدامس جویدن در کشور قرار بود مراسمی انجام شود. ( می دانم به نظر خنده دار می رسد ولی از خودم در نیاوردم، ما واقعا یک چنین روزی در مملکت مان داریم.) آخرین مورد در این فهرست رخدادهای ملی اعلان اسامی افراد مشهوری بود که 12 ژانویه به دنیا آمده بودند. در میان آن ها اسم من هم بود. گوینده گفت: " رمان نویس معروف کشورمان هاروکی موراکامی، امروز چندمین سالروز تولدش را جشن می گیرد. " من که نصفه نیمه گوش می کردم، با شنیدن اسم خودم چیزی نمانده بود که کتری داغ از دستم بیفتد. بلند داد زدم. وای. با ناباوری، به اطراف نگاه کردم. چند دقیقه بعد فکر کردم: " عجب، پس روز تولد من دیگر فقط متعلق به من نیست. حالا رویدادی ملی است." رویدادی ملی؟ خب دیگر. رویدادی ملی باشد یا نباشد، در آن لحظه در سرتاسر ژاپن - خبر از یک شبکه ی سراسری پخش شد - یک عده ای نشسته یا ایستاده کنار رادیو، حداقل برای چند لحظه ی گذرا ممکن است به من فکر کرده باشند. " پس امروز تولد هاروکی موراکامی است، آره؟ " یا " ای وای حالا هاروکی موراکامی هم ... ساله شد. " یا " چی فکر کردی؟ آدم هایی مثل هاروکی موراکامی هم روز تولد دارند. " در واقع در آن ساعت مضحک پیش از سپیده دم، مگر چند نفر در ژاپن بیدار بودند و به اخبار گوش می کردند؟ بیست هزار؟ سی هزار؟ و چند نفر از آن ها مرا می شناختند؟ دو یا سه هزار نفر؟ اصلا نمی دانستم. ( صفحه 9 - بخشی از پیشگفتار نویسنده -تولد من، تولد تو)