کتاب نماشم پیرم نکرده است، عبور زمان هنوز احساس می کنم که جوانم، جوان هنوز آوار بود و زلزله بود و شکست بود با این همه نخورده ام اما، تکان هنوز هم بازی ستاره ام و هم صدای باد در کوچه های همهمه با کودکان هنوز باران مرا به خانه خورشید می برد پل می زند میان من و آسمان هنوز وا می شود در آینه ی چشم های من گل های سرخ و آبی رنگین گمان هنوز می خواست روزگار مرا زیر و رو کند اما به یمن عشق همانم، همان هنوز