یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!
معرفی کتاب
کتاب خرده جنایتهای زناشویی اثری درخشان از اریک امانوئل اشمیت، نویسنده فرانسوی معاصر، است که در قالب نمایشنامهای کوتاه، نگاهی عمیق و روانشناسانه به زندگی مشترک میاندازد. این نمایشنامه با ترجمه روان و خوشخوان محمود بهفروزی و توسط نشر قطره منتشر شده، یکی از پرفروشترین آثار نمایشی در بازار کتاب ایران نیز به شمار میرود. اشمیت با مهارتی ستودنی، در حجمی کم اما با محتوایی پررمز و راز، تنشهای پنهان، ترسها، وابستگیها و بازیهای روانی در یک رابطه زناشویی را واکاوی میکند.
خرده جنایتهای زناشویی داستان یک زوج میانسال، ژیل و لیزا، را روایت میکند که پس از حادثهای عجیب، با واقعیتهایی ناپیدا در رابطهشان مواجه میشوند. ژیل، نویسندهای رماننویس، دچار سانحهای شده و حافظهاش را از دست داده است. لیزا، همسر او، نقاشی دلداده و گاهی مرموز است که اکنون باید دوباره با همسرش روبهرو شود؛ گویی برای نخستین بار.
داستان با ورود این دو به خانه آغاز میشود؛ اما چیزی ساده و معمولی در کار نیست. از همان ابتدا، مخاطب با فضایی پر از ابهام و دوگانگی روبهرو میشود: آیا لیزا حقیقت را میگوید؟ آیا ژیل واقعاً حافظهاش را از دست داده؟ و اگر بله، تا چه اندازه؟ آیا این یک بازی روانی است؟ یا تلاشی برای کشف دوباره عشق؟
نمایشنامه تنها با دو شخصیت پیش میرود، اما دیالوگهای ظریف و تعلیق مداوم، مخاطب را از ابتدا درگیر میکند و به مرور لایههای پنهان رابطه و رازهای تلخ و شیرین آن را عیان میسازد. بازیهای ذهنی و روانی بین این دو شخصیت، لحظاتی تلخ، گاهی طنزآمیز و اغلب تأملبرانگیز میآفریند. پایانبندی نیز به شکلی است که نه تنها گرهگشایی میکند، بلکه خواننده را درگیر پرسشهای عمیقتری درباره عشق، وفاداری، خاطره و هویت میسازد.
خرده جنایتهای زناشویی برای مخاطبانی مناسب است که به آثار روانشناختی، روابط انسانی و نمایشنامههای پرکشش علاقه دارند. دوستداران ادبیات مدرن، علاقهمندان به تئاتر، و کسانی که از خواندن آثار کوتاه اما پرمغز لذت میبرند، از این کتاب بسیار بهره خواهند برد. این اثر همچنین برای کسانی که دغدغه درک پیچیدگیهای روابط زناشویی و کنکاش در لایههای ناپیدای عشق و خاطره را دارند، خواندنی و لذتبخش خواهد بود.
«وقتی همهجا روشن شد درست مثل اینکه دکور نمایشی را آماده کرده باشد، دستهایش را باز میکند و آپارتمان را نشان میدهد.
لیزا: خب؟
مرد سرش را به علامت نفی تکان میدهد. زن نگران اصرار میکند.
لیزا: چرا! عجله نکن. فکرت رو متمرکز کن.
مرد نگاه دقیق و موشکافانهای به وسیلهها میاندازد، سپس با حالتی مغلوب و ترحمبرانگیز گردنش را کج میکند.ل
یزا: هیچی؟
ژیل: هیچی.
زن با این پاسخ قانع نمیشود. از او میخواهد چمدانش را زمین بگذارد، در را میبندد، بازویش را میکشد و او را بهطرف مبل میبرد.
لیزا: اینم مبلیه که دوست داری روش بشینی و کتاب بخونی.
ژیل: بهنظر حسابی دربوداغون میآد.
لیزا: هزار دفعه گفتم بیا پارچهش رو عوض کنیم ولی هردفعه جواب میدادی یا من یا پارچهفروش.
ژیل روی مبل مینشیند. از درد، صورتش درهم میرود.
ژیل: فقط پارچهش نیست که باید عوض شه، فنرش هم پدر آدمو درمیآره.
لیزا: فنر روشنفکری.
ژیل: ببخشین؟
لیزا: به عقیدهٔ تو یک مبل درستوحسابی باید ناراحت باشه. اسم این فنری رو که توی رون چپت فرو میره گذاشته بودی فنر روشنفکری، عقربههای ذهن، سیخ هوشیاری!
ژیل: حالا من یک روشنفکر الکیام یا یک مرتاض واقعی؟
لیزا: برو پشت میزت بشین.
ژیل مطیع بهدنبال لیزا میرود اما با بدگمانی به صندلی نگاه میکند و پیش از نشستن دستی به آن میکشد. وقتی مینشیند فلز صندلی جیرجیر میکند. ژیل آهی میکشد.
ژیل: دربارهٔ جیرجیر صندلی هم نظریه دارم؟
لیزا: معلومه. نمیذاری حتی یک قطره روغن بهش بزنم. بهنظر تو هرجیرجیری مثل یک زنگ خطره. یک چهارپایهٔ زنگزده بهطرز فعالانهای به مبارزاتت علیه ازهمگسیختگی جهانی کمک میکنه.»