کتاب بیگانه ای در دهکده زمستان سال 1590 بود. اطریش فرسنگها دور از جهان و جهانیان در خواب غفلت فرو رفته بود، قرون وسطی هنوز در آن سرزمین ادامه داشت و آنطور که معلوم می شد خیال داشت تا ابد الدهر نیز ادامه یاید. بعضی حتی عقربه زمان را قرنها به عقب بر می گردانند، میگفتند اگر وضع فکری و روحی مردم را ملاک قضاوت قرار دهیم اطریش هنوز در عصر اعتقاد زیست می کند. البته غرض از این سخن تعریف بود نه بد گویی، و مردم نیز این گفته را همانطور که منظور آنها بود تلقی میکدند و همه ما از این تعریف به خود میبالیدیم. من، هر چند پسر بچه ای بیشتر نبودم، این موضوع و لذتی را که از آن میبردم خوب بیاد می آورم. آری، اطریش فرسنگها دور از جهان و جهانیان در خواب غفلت فرو رفته بود و دهکده ما نیز چون در قلب اطریش قرار داشت، درست در قلب آن خواب به سر می برد. این دهکده در جای پرت و خلوتی که هیچ خبری از دنیا و مافیها سکوت تپه ها و جنگلهای اطراف آن را بهم نمیزد، با رضایت خاطر و خرسندی تمام در صلح و صفای محض مشغول چرت زدن بود. رودخانه آرامی از جلو آن میگذشت که سطح آن به نقوش ابرها و انعکاس شکل کشتیها و قایقها مزین بود. پشت آن سربالایی پر درختی بود که تا پای پرتگاه بلندی ادامه می یافت. بر فراز آن پرتگاه قلعه بزرگی چهره در هم کشیده بود که برج و باروهای طویل آن گویی زرهی از شاخ و برگ مو، به تن داشتند.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir