آقای خال خالی با خنده پرسید: «چرا همیشه دندان هایتان را می کنید؟» مرد که همچنان با دندانش طفره و تقلا می کرد، گفت: «چون سالهاست که دندانهایم را می کنم و دندان جدید درمی آورم. شاید تا حالا هزار تا دندان کنده باشم.» بعد دندان های ریز روی لثه اش را با انگشت نشان داد و گفت: «اینها را هم وقتی بزرگ بشوند، می کنم. دوباره جایشان در می آید. من هزار دندانم!» مرد این را گفت و با یک فشار ناگهانی، دندان را از فکش جدا کرد. دندان را که ریشه ی خون آلودی داشت، کف دستش انداخت، بالا و پایینش کرد و انداختش میان بوته ها.
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir