کتاب رمان نوجوان (اتاق تجربه) : ندگی جدید جناب دایناسور نزديک فصل زمستان، جناب دايناسور براي رئيس موزه نامه مينويسند و از او ميخواهد که بازنشستهاش کند. همة دوستان دايناسور مردهاند، به همين دليل او ميترسد به موجودي خنگ تبديل شود و يا بميرد و نسل دايناسورها منقرض شود. پس از موافقت جناب رئيس، «داني»(جناب دايناسور) برنامهاي مستند را از «خانم يونا» در تلويزيون ميبيند. «خانم يونا» فيلم مستندي دربارة مؤسسة بچّههاي بد ميسازد و بيان ميکند که هيچ بچّهاي در آنها تنبيه و اصلاح نميشود و بايد کاري براي آنها انجام دهند. با ديدن فيلم، جناب دايناسور تلفني با «خانم يونا» صحبت ميکند و آدرس مؤسسة بچّههاي بد را ميگيرد تا به آنجا برود و هر کمکي از دستش برميآيد براي آنها انجام دهد. به اين ترتيب «داني» درگير ماجراهاي تازهاي ميشود.