کتاب شعر امروز 15 : جمعه ها هنوز خواب می بینند در مقدمه ی کتاب به قلم نویسنده می خوانیم: ... به هر حال این خیابان طولانی را هرطور که میشود باید به پایان برد .باید حتی به قدر یک شعله ی کبریت نگذاشت که این تاریکی بیشتر شود. یکی از غزل های کتاب : حق داشت آتشی که غم انگیز سرد شد قلبی که مثل شعله ی ناچیز سرد شد پس شوق روزمره ی خورشید رنگ باخت تقویمِ رفته رفته ی پاییز سرد شد پس داغ های هرچه دعا هر چه انتظار تشویش گریه های سحرخیز سرد شد چشمی که محو پنجره ها بود خواب رفت خون در نگاه منتظرش نیز سرد شد این صندلی که گرم خیال تو بود آه! در بادهای طعنه ی یکریز سرد شد من ماندم و غروب غم انگیز جمعه و چایی که روی خستگی میز سرد شد