کتاب رمان نوجوان (اتاق تجربه) : تاجیک هیولایی که بی صدا گریه کرد و بلند خندید خیلی از کارهایی را که شروع میکنیم به خواندن از همان اول میدانیم داریم چه میخوانیم و تا آخر هم کار را با نمونههای مشابهش میسنجیم. ولی شما در تاجیک به یک مهمانی تازه دعوت شدهاید که هیچ نمونه و بدلی ندارد. درمورد شخصیتهای فرعی نمیتوانم با همین قاطعیت حرف بزنم، اما مطمئنم شخصیت اصلی و قهرمان این رمان را در هیچ کتابی ندیدهاید. حتی نمونههای پیش پا افتادهتر و مبتدیترش را. تاجیک یک رمان جدید است و یک جهان جدید. این همان ویژگی است که در اکثریتِ آثار هنری، حتی آثار خوب هنری کمتر پیدا میشود. از طرفی این نگاه جدید در بستری خیالی اتفاق نیفتاده، بلکه نویسندۀ تاجیک سراغ یکی از انسانیترین و ملموسترین موقعیتهایی رفته که همۀ ما در آن قرار گرفتهایم. موقعیتهایی که به شدت مهم و سرنوشتسازند، هرچند از سوی ما و اکثر هنرمندان مورد غفلت قرار گرفتهاند. بیشک پایههای شخصیتی ما را همین موقعیتهای عجیب در نوجوانی شکل میدهند. هنرمندانِ اهل حقیقت، عموماً دغدغۀ چگونگی زیست و حضور انسان در اجتماع را دارند، بسیاری از ایشان در لحظات اجتماعی و تاریخی دغدغۀ خود را پی میگیرند و گروهی دیگر در لحظات انسانی. تاجیک از نوع دوم است. حمید حاجیمیرزایی هم در این کتاب با انسان گفتگو میکند آنهم با انسان اجتماعی، اما دیالکتیکِ اثر او با مخاطب، رنگی از تاریخ و سیاست و ایدئولوژی و قومیت و... ندارد که مخاطبی بتواند با پیراستن آنها، خود را از گفتگو با این اثر و اندیشه درآن برهاند. حاجیمیرزایی اینجا از وجهۀ فردی انسان به وجهۀ اجتماعی او حرکت میکند، اما آنقدر دور نمیشود که درونیات و فردیت انسانی نادیده گرفته شود. نمیدانم میتوان از اصطلاح «رمان اخلاقی» برای توصیف تاجیک استفاده کنم یا نه. آنهم با حصول اطمینان از اینکه توصیفِ من با توصیفِ آندسته از رمانهای ترویجی که ازشان گلایه کردم همپوشانی نداشته باشد. بگذارید مسئله را اینطوری مطرح کنم: برای خیلی از ماها کتکخوردن یک پیرمرد مظلوم از یک جوان قلدر در خیابان آنقدر اهمیت ندارد که براندازکردن یک آدم خوشتیپ در همان خیابان. از کنار یکی به راحتی رد میشویم و برای دیگری با دقت وقت میگذاریم. برای خیلیها دزدیدن چارصد دختر مدرسهای توسط بوکوحرام در آنسوی دنیا ارزش خبری و عاطفی کمتری دارد نسبت به شکست تیم محبوبشان _باز در آن سوی دنیا_ . اگر بعضی از ما الآن اینقدر بیتفاوت و بیشرافتیم، شاید به این خاطر است که وقتی نوجوان بودیم و در مدرسه همین وقایع را در مقیاسهای کوچکتری میدیدیم سعی میکردیم بی تفاوت باشیم و برای آسیب ندیدن، تابع جمع. بگذریم. صداقت و صمیمیتِ نوجوانانۀ روایت و نثر میرزایی در این رمان باعث میشود همه _و بهویژه مخاطب نوجوان_ با سرعت با این کتاب ارتباط برقرار کنند، در عین حال حرف داشتن و فلسفه داشتن میرزایی در رمانش ما را به تأمل فرامیخواند. این خاصیت پارادوکسیکال این رمان است که از یک طرف میشود آن را راحت و سریع خواند و از طرفی نمیشود _یا نباید_ آن را راحت و سریع خواند. این نتیجۀ همنشینی پارادوکسیکال «صمیمیت و روانی» با «اندیشهمند بودن» یک رمان است. فلذا، میتوان نتیجه بگیرم این از آن رمانهایی است که اگر در ابتدای نوجوانی خوانده بودمش در همان زمان هم خیلی دوستش میداشتم، اما حتماً در آینده و بزرگسالی باز به این کتاب برمیگشتم، چون میدانستم هنوز برایم حرف دارد. این اولین رمانِ منتشرشده از حمید حاجیمیرزایی است اما او پیش از این هم با جدیت درعرصۀ کودک و نوجوان فعال بوده است. من از میرزایی داستان کوتاه، نقاشی و حتی تصویرسازهای زیادی با موضوع کودک و نوجوان را در نشریات مختلف از جمله «همشهری بچهها»، «کولهپشتی» (روزنامه شهروند)، «یادبان» (اینترنتی) و... دیدهام و خواندهام. در داستان کوتاههای او نیز دو عنصر متضاد صمیمیت و اندیشهمندی حضور جدی دارند، چیزی که باعث میشود داستان و رمان او برای مخاطبِ نوجوان باشد اما فقط برای مخاطب نوجوان نباشد.