کتاب بی قرار : زندگی نامه ی حامد(مهدی) کوچک زاده شهید مدافع حرم اهل بیت علیهم السلام وقی رسیدند پادگان، سجاد هم همراهشان بود.بغض گلوی سجاد را گرفته بود.نمی خواست دم رفتن ، جلوی حامد گریه کند. پدر شهید سیرت نیا هم برای بدرقه اعزامی ها آمد. حامد جلو رفت و دست او را بوسید.همان جا بغض سجاد ترکید . همه گریه می کردند.تا دقیقه نود معلوم نبود چه کسی اعزام می شود.حتی همین اعزام هم سه بار لغو شد.اما نهایتاً لیست پرواز را خواندند.بعضی ها خط خورده بودندو بعضی ها مانده بودند برای پروازهای بعدی.اول اسم مهدی کاسی را خواندو دو سه تا بعد، اسم حامد را.وقتی اعلام کردند مهدی(حامد) کوچک زاده، حامد چنان «یا زهرا»یی توی سالن نمازخانه گفت که همه ی بچه ها ساکت شدند.