کتاب یادگاران 19 : کتاب شهید احمد کاظمی کسی نمی توانست راحت به احمد فرمان بدهد. فرمانده های سپاه آبادان ازش گله داشتند. می گفتند چرا مثل دیگران، راحت هر دستوری را بدهند نمی پذیرد، می خواهد اول قانع شود بعد بپذیرد. به دشمن هم مسلط بود. بچه های سپاه آبادان، یک محور نه چندان مهم عملیاتی را سپردند به نجف آبادی ها. احمد زیر بار نرفت. گفت «محور فیاضیه را بدهید ما، تا نفس دشمن رو بگیریم.» صبح روز اول عملیات ثامن الائمه، بعد از شکستن حصر آبادان کنار کارون نزدیک طلوع آفتاب، با احمد و مرتضی قربانی و یک رزمنده ی دیگر، پشت خاکریز نماز جماعت خواندیم. هنوز تیربار عراقی ها کار می کرد. جنازه ی چندتا از شهدا هم دور و برمان بود. سرم را برگرداندم دیدم تمام صورت احمد از اشک خیس است.