کتاب بهشت زیر قدم هایش : زندگی نامه و خاطرات شهربانو سادات حسن خانی - مادر شهیدان محمد و حسین دهلوی کتاب خاطراتش را که بخوانید متوجه میشوید نه دکترای افتخاریاش را از فلانجا گرفته و نه حتی سواد درستی برای خواندن و نوشتن دارد. اما خاطراتش خواندنی است. «بهشت زیر قدمهایش است» کتابی است که برای او نوشتهاند. کتابی از رشادتهایش؛ از خاطرات چشم بهراهیاش برای «محمد» و دلتنگیاش برای «حسین» و آنچه در این سالها بر او گذشته است. «شهربانو حسنخانی»، مادر شهیدان «حسین» و «محمد دهلوی» قهرمان این کتاب است. زنی 70 ساله که سادگی زندگیاش تو را متحیر میکند. با این شیرزن هممحلهای گفتوگو کردهایم. سر کوچه «شهید دهلوی» ایستادهام و به اسم محمد نگاه میکنم. مزارش مشخص نیست و مادر هنوز چشم به راه خبری از او مانده است. اسم حسین هم کنار نام برادرش جا دارد. این 2 نفر هیچوقت نتوانستند از هم جدا شوند. وقتی محمد رفت حسین هم به دنبال او راهی جبهه شد تا زمانی که خبر شهادتش را آوردند. زنگ در قدیمی را میزنم. داخل خانهای میشوم که بسیار ساده است. خبری از زرق و برق خانههای امروزی نیست. اهل خانواده تعجبم را بیشتر میکنند. ساده به استقبالت میآیند و ساده از تو پذیرایی میکنند. مادر کنارم مینشیند و بیآنکه مقدمهای برای حضورم داشته باشم از شهیدانش میگوید. از محمد گمنام و حسین 13ساله که از پشت میز مدرسه به جبهه رفت. آنقدر شیرین حرف میزند که دلت میخواهد ساعتها بنشینی و بدون مکث از خاطراتش بگوید. وقتی میگوید پسرهای من زنده هستند و من آنها را میبینم، بغض راه گلویت را میبندد. او میگوید: «شهیدان من زنده هستند. هنوز هم خیلی وقتها وقتی کارهایم به مشکل میخورد محمد را در خواب میبینم که مشکلم را حل میکند. هنوز حسین را میبینم که شیرینزبانی میکند و نمیگذارد بیحوصله باشم. حتی محمد در خواب به من گفت که چطور به شهادت رسیده است و حالا دیگر نگران نیستم.» کنجکاویام را که میبیند ادامه میدهد: «خیلی سخت است حتی ندانی جگرگوشهات چطور شهید شده است. یک شب خیلی حالم بد بود. بیقراری میکردم. میگفتم نمیدانم چطور جان دادی؟ تا اینکه محمد را در خواب دیدم. به من گفت مادرم آنقدر بیتابی نکن؛ یک گلوله در سرم خورد و بعد از آن دیگر چیزی نفهمیدم.» بغض به مادر امان نمیدهد. اشک روی صورتش روان میشود. کمی که آرام میشود از حسین میگوید: «چند روز مانده به شهادت حسین خواب بدی دیدم. و فردای آن روز احساس میکردم دیگر رمقی برایم نمانده است. چند روز بعد برای خرید بیرون رفته بودم؛ وقتی برگشتم دیدم همسایهها حال غریبی دارند. 2 جوان سپاهی مقابل خانه ایستادهاند. درحالیکه از ترس تکرار شدن خاطره شهادت محمد به خود میلرزیدم همسرم را دیدم که به عکس حسین خیره شده و شانههایش تکان میخورد. فهمیدم سرنوشت، بازی دیگری را برایم رقم زده است. از خدا صبر خواستم؛ همانطور که حسین در نوار مصاحبهای که به دستمان رسید از ما خواسته بود. تا 9 سال هیچ اثری از حسین نبود تا اینکه سال 1373 در بین 3 هزار شهید، پسرم را پیچیده در پرچم مقدس جمهوری اسلامی پیدا کردم. تنها بازماندههایش چند تکه استخوان بود و پلاک و یک جانماز.» مادر میگوید: «من بهجز حسین و محمد، 6 فرزند دیگر هم دارم باید به خاطر آنها سر پا میایستادم. چون من یک مادر هستم و حکم الهی است که وظایفم را نسبت به بچههایم به بهترین شکل انجام بدهم.» وی ادامه میدهد: «اما از اینکه نام پسرانم روی کوچه است خوشحالم. بیشتر هم بهخاطر محمد خوشحالم چون او مزاری ندارد.» نگاهی به زندگی «محمد دهلوی» شهید «محمد دهلوی» سال 1332 در یکی از خیابانهای محله «غیاثی» به دنیا آمد. دوران رشد او مصادف با اوج فعالیتهای انقلابی آیتالله سعیدی بود و از آنجا که خانواده او علاقه زیادی به این شخصیت سیاسی و مذهبی داشتند همواره با وی در ارتباط بودند و همین امر زمینهساز فعالیتهای انقلابی شهید در سالهای بعد شد. محمد در مدارس «شیخ طوسی» و «خلیل طهماسبی» تحصیل کرد و پس از پایان دوره دبیرستان به دلیل علاقهای که به کارهای فنی داشت در شرکت صنعتی تکنوگاز به تراشکاری مشغول شد. با بالاگرفتن مبارزات مردمی علیه رژیم سابق، کار خود را رها کرد و به موج خروشان تظاهرات مردمی پیوست. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، وی به همراه دکتر چمران در جنگهای نامنظم کردستان حضور داشت. با شروع جنگ تحمیلی، محمد جزو نخستین گروه پاسداران اعزامی از پادگان ولیعصر(عج) بود. «موسی شمس» یکی از دوستانش درباره نحوه شهادت او میگوید: «شب تاسوعا در دره بز میرآباد در غرب کشور از 2 جبهه کومله و ارتش بعثی مورد تهاجم قرار گرفتیم. این درگیریها تا ظهر عاشورا ادامه داشت. خورشید به وسط آسمان رسیده بود. بچهها دیگر رمقی نداشتند و قمقمهها خالی بود. محمد تنها کسی بود که قمقمهاش هنوز آب داشت. یکی از بچهها با اشاره سر از محمد آب خواست. محمد درحالیکه بغض کرده بود گفت: «کربلا را به یاد بیاورید و از تشنگی نهراسید که مولایمان حسین(ع) تشنهلب شهید شد.» در این هنگام گلوله، محمد را نشانه گرفت. درگیریها شدت یافته بود و دیگر مجالی برای آوردن پیکر محمد باقی نماند. نگاهی به زندگی حسین دهلوی بعد از شهادت محمد دهلوی در 28 آبان ماه 1359 «حسین دهلوی» که در آن زمان کلاس اول دبیرستان بود با تمام علاقهای که به درس خواندن داشت مدرسه را رها کرد و با وجود مخالفتهای والدین با دست بردن در شناسنامهاش سنش را از 13 به 16سال رساند و با اصرارش برای رفتن، پدر را متقاعد کرد. حسین 6سال متوالی در جنگ تحمیلی حضور داشت. جهیزیه دختران دمبخت کافی است به سراغ همسایهها بروی و از اهالی محله در رابطه با او بپرسی. هر کس که میخواهد از او تعریف کند یک جمله را اول و آخر صحبتهایش میگوید: «خدا خیرش بدهد؛ دستش به خیر است.» شهربانو حسنخانی هنوز هم فکر میکند نتوانسته آنطور که فرزندان شهیدش خواستند راه آنها را پیش بگیرد. کسی که هر روز در خانهاش، رو به نیازمندان باز است و کسی را دست خالی برنمیگرداند و تا به حال دختران زیادی را به خانه بخت فرستاده است. از او در رابطه فعالیتهای خیریهاش میپرسم. میگوید: «کاری نکردهام. تا وقتی حاجکاظم زنده بود خودش میآمد و میگفت این پول را بگیر و به نیازمند بده. اما وقتی رفت من هم به کمک اهالی محله و خیّران مبلغی جمع میکنم و به نیازمندان میرسانم.» از جهیزیه دادن به دختران دمبخت که میپرسم مکثی طولانی میکند و میگوید: «خیلی از ما خانههایمان پر از وسایل اضافه است. وسایلی که شاید اصلاً به آنها احتیاجی نشود و فقط برای چشم و همچشمی تهیه میکنیم. درحالیکه خیلی از دختران جوان به دلیل نداشتن جهیزیه از ازدواج شانه خالی میکنند. گناه بزرگی به گردن ماست که بدانیم در همسایگی ما دختر جوانی بدون جهیزیه باشد و ما وسایل لوکس و تجملی در خانههایمان داشته باشیم.» امر به معروف آداب دارد همه او را به خوشزبانی میشناسند. پیرزنی که محبوب جوانها و بعید است روزی چند نفر از جوانان محله برای دیدارش نروند. اما اینکه چرا همه جوانترهای محله از او به خوشزبانی یاد میکنند هم داستانی دارد. همه میگویند که حاج خانم خوب میداند چطور باید امر به معروف کرد و همین موضوع باعث شده است که خیلیها را به مسیر درست هدایت کند. خودش میگوید: «اینطور نیست. گاهی هم از دیدن بعضی چیزها عصبانی و ناراحت میشوم. یکبار دیدم چند جوان زیر عکس پسرم در حال مصرف موادمخدر هستند دلم سوخت.» رفتم جلو و گفتم: «به عکس بالای سرت نگاه کن. پسر دستهگل من رفت که تو راحت زندگی کنی و کسی به تو ظلم نکند اما چرا اینطور میکنی؟ امروز اگر جنگ بشود چه؟ تو با این حال و روزت به جنگ میروی؟» جوان سرش را پایین انداخت و رفت و من هم روزها به فکرش بودم.» مادر ادامه میدهد: «امر به معروف آدابی دارد. اینطور نیست که من بروم سر کوچه و به هر کسی بگویم تو نباید این کار را بکنی یا باید اینطور باشی. شرط اول این است که خودم کار درست را انجام بدهم. پاکیزه و آراسته باشم. اول با رفتارم و بعد با خوشزبانی و مهربانی او را به کار درست دعوت کنم. اما متأسفانه گاهی در مسجد میبینم که به یک نوجوان با لحن بدی میگویند که چرا در مسجد اینطور لباس میپوشی؛ یا اینطور که نماز میخوانی نماز ما هم مشکلدار میشود! در صورتی که این کار نه تنها اشکال دارد بلکه تبعات بدی هم دارد و ممکن است دیگر آن نوجوان را در مسجد نبینیم.» مادر، مخالف اسراف است تمام مدت کنار مادر نشسته است. با لبخند بهصورت مادرش نگاه میکند. با بغض او بغض میکند و با لبخندش میخندد. مادری که به قول او بهترین آموزگارش است و درس زندگی از او یاد گرفته. «اعظم دهلوی»، خواهر شهیدان دهلوی بزرگترین خوشبختیاش را زندگی در این خانواده میداند و میگوید: «بزرگترین شانس زندگی من بزرگ شدن در محضر مادر و پدری فهمیده و مؤمن است. هر چند برای استفاده از محضر برادرانم خیلی کوچک بودم. اما آنها با رفتنشان به ما درس بزرگی دادند. اما چیزی که از مادرم در این سالها یاد گرفتهام کمک به مردم است.» وی میافزاید: «محال است در این خانه یک وسیله بدون استفاده ببینی. هر وسیله به اندازه رفع احتیاج در خانه وجود دارد. مادرم از اسراف بیزار است. میگوید نباید خانه با وسایل بیهوده شلوغ شود. همیشه به ما یاد داده است که زیبایی در تمیزی و آراستگی است نه تجملات.» تأثیرات سخنرانی سردار قاسمی «محسن عمادی»، مدیر مسئول انتشارات «ابراهیم هادی» که در سالهای اخیر با چاپ کتابهای ویژه شهدا و خانوادههای آنها سبک و سیاق جدیدی راه انداخته است درباره دلیل چاپ کتاب «بهشت زیر قدمهایش است» میگوید: «دی سال 1388 بود. با دوستان مشغول جمعآوری خاطرات برای کتاب شهید گمنام بودیم. خاطرات مادران شهیدان دهلوی کم و بیش جمعآوری شد. اما نمیدانم چرا ارادهای برای چاپ این اثر نبود. تا اینکه آذر سال 1392، سخنرانی سردار سلیمانی از تلویزیون پخش شد. ایشان در مراسم ختم مادر 2 شهید ضمن اشاره به خاطرات مادران شهدا فرمودند چرا هنوز هیچ کتابی در خصوص خاطرات این مادران دلسوخته چاپ نشده؟!» وی میافزاید: «بیش از نیمی از مادران شهدا از دنیا رفتهاند اما هیچکاری برای معرفی شخصیت آنها انجام نشده است. روز بعد دوستان ما از بسیج شهرداری منطقه 14 تماس گرفتند. گفتند در بین مادران شهدایی که در منطقه میشناسی کسی هست که بشود کتابی از خاطراتش تهیه کرد. گفتم شما هم سخنرانی حاجقاسم را شنیدهاید؟ اتفاقاً یک مادر شهید در منطقه است که خاطرات بسیار قشنگی دارد. تصمیم جدی گرفتیم که با یاری خدا، این کار را سریعتر انجام دهیم. هر چند که مشکلات بسیار زیاد بود.» شهید «محمد دهلوی»، 28 آبان سال 1359 مصادف با ظهر روز عاشورا در منطقه «دالاهو» در کردستان به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید هرگز بازنگشت. او جاویدالاثر است. شهید «حسین دهلوی»، 21 دی سال 1365 در عملیات «کربلای 5» در منطقه «دریاچه ماهی» در شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید بعد از گذشت 10 سال به آغوش خانواده بازگشت.