به نام خدا

یه کتاب خوب میتونه زندگیت رو عوض کنه!

02191306290
ناموجود
این کالا فعلا موجود نیست اما می‌توانید زنگوله را بزنید تا به محض موجود شدن، به شما خبر دهیم.
موجود شد باخبرم کن

کتاب‌های مشابه







ساعت 1:25 شب به وقت بغداد : خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی









آیکون توضیحات کتاب

معرفی کتاب

کتاب ساعت 1:25 شب به وقت بغداد : خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی عادل خانی اسماعیل امامی و همسرش مریم احدپور در کتاب «ساعت 1:25َ شب به وقت بغداد» پای خاطرات تلخ و شیرین سال‌های جنگ و اسارت عادل خانی از آزادگان استان اردبیل نشسته‌اند و خاطرات این اسیر ایرانی را ثبت و تدوین کرده‌اند. این مصاحبه‌ها بیشتر در منزل عادل انجام شده و در بعضی جلسات خانواده وی نیز پای صحبت روایتگران کتاب قرار گرفته‌اند. در این کتاب صنوبر فریاد (مادر عادل خانی) خاطراتی خواندنی و جذاب را بیان می‌کند که به قول روایتگران کتاب به سادگی نمی‌توان از آن‌ها گذشت زیرا نشستن پای صحبت مادران رزمنده می‌تواند ابعاد تازه‌ای از دفاع هشت ساله ایران را در پشت جبهه‌ها روشن کند. خواننده در تک تک صفحه‌های این کتاب می‌‌تواند نظاره‌گر دلاوری‌ها، استقامت و پایداری آزادگانی باشد که در دفاع از میهن هر گونه شکنجه‌ای را تحمل کرده و خم به ابرو نیاورده‌اند. امامی و احدپور در این مصاحبه‌ها که کار گفت‌وگو و تدوین آن دو سال به درازا کشیده روایتگرانی هستند که با درد و رنج اسیران جنگی آشنا می‌شوند زیرا تنها یک خاطره را بازگو نمی‌کنند بلکه در کنار یک خاطره، خاطرات دیگر اسرای جنگی را نیز برای خواننده به تصویر می‌کشند. خانی در این کتاب، خاطرات چهار سال و سه ماه و پنج روز اسارتش را به شکلی اثرگذار و دقیق برای مصاحبه‌کنندگان و خوانندگان روایت کرده است. پایان‌بخش کتاب «ساعت 1:25َ شب به وقت بغداد»، تصاویری از او در جبهه‌های جنوب به همراه نامه‌هایی است که برای خانواده‌اش نوشته است. قسمتی از کتاب:روزهای سختی را می‌گذراندیم... بعثی‌ها برای زدن اسرا از کابل فشار قویِ لُخت‌شده و انواع باتوم و تسمه‌ ماشین‌آلات سنگین استفاده می‌کردند. از بینی، گوش، مژه‌ها و زبان اسرا انبرقفلی آویزان می‌کردند و با انبردست دندان‌های اسرا را می‌شکستند. سربازان عراقی بچه‌ها را لخت کرده و آن‌ها را روی موزاییک می‌کشیدند. پوست بدنشان کنده می‌شد و می‌سوخت. پایمان را به فلک بسته و باسیم لخت‌شده به کف پایمان می‌زدند. مواد شوینده و پودر رختشویی را به خوردمان می‌دادند. صفحه 75

نظرات کاربران

کتاب‌های مشابه