قصه ی طنز و نمکین از زبان یک طفل بجنوردی که برادرش به جبهه میرود و اسیر میشود. مهرداد صدقی کتاب آبنبات هل دار را نوشته است و نشر سوره مهر آن را منتشر کرده. داستانی طنز از حال و هوای پشتجبهه در دوران دفاع مقدس است. این داستان از زبان یک کودک بجنوردی به نام محسن روایت میشود که برادرش به جبهه میرود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانواده پنجنفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشاندادن فضای پشتجبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمره خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند.
برگزیده کتاب سال جایزه حبیب غنیپور هر داستانی یک راوی دارد؛ گویندهای که جریان یا جریانهایی را نقل میکند.
گویندۀ داستان «آبنبات هل دار» راوی قهرمانی است که با فاصلۀ زمانی از اصل رویدادها، اکنون از زاویۀ دید درونی، اتفاقها و ماجراهای مربوط را نقل میکند مؤلف از خاطرهگویی داستان به طور ماهرانهای بهعنوان یک تمهید در ایجاد باورپذیری این روایت بهره برده است؛ بهطوریکه فضای نوستالژیک و خاطرهانگیز داستان - که سرشار از عناصر آشنای دهۀ شصت، اعم از سریالها، فیلمهای سینمایی و کارتونی... و حتی شایعات این دهه چون وجود درصدی از طلا در سکههای پنجتومانی است - بهعلاوه لحن صمیمی و سادۀ راوی در بستر طنز ملایم اما مؤثر این داستان، همراهی پیوستۀ مخاطب را تا انتهای داستان با «مهرداد صدقی» در پی دارد. آبنبات هل دار در واقع روایتی است که کودک داستان با اسارت رفتن عضو خانوادهاش برای او یک شب چله طولانی به وجود میآید که با آزادی برادرش این شب طولانی به بهار تعبیر و تشبیه میشود. کتاب آبنبات هل دار، دربردارندة داستانهایی بههمپیوسته با موضوع طنزآمیز است. عنوان داستانها عبارتاند از: «راز»، «خواستگاری»، «کارت اضافی»، «پلاک دوازده به علاوة یک»، «بفرمایید حلیم»، «بوی عیدی»، «معتاد»، «کیشومات» و... . در خلاصة داستان «راز» آمده. «محسن» نوجوانی است که در بجنورد با خانوادهاش زندگی میکند. «ملیحه» خواهر محسن، همکلاسیاش «مریم» را برای برادر بزرگش «محمّد» پسندیده است. در روز قبل از خواستگاری مادر کت کهنه محمد را برای محسن اندازه میکند. محمد بهاتفاق مادربزرگ «بیبی» و مادر و محسن که جورابهایش سوراخ است در روز آزادسازی خرمشهر به خواستگاری میروند و درگیر ماجراهای جالب و خندهداری میشوند؛ در روز خواستگاری راز خواستگاری قبلی محمد آشکارشده و اعضای خانواده، هر یک به نحوی باعث آبروریزی میشوند. امّا پدر مریم با آگاهی از شخصیت مثبت محمد، او را به دامادی میپذیرد.
اگر علاقهمند به شنیدن خاطرات شیرینی هستید که در دوران جنگ و دفاع مقدس در پشتجبههها پیش میآمد خواندن کتاب آبنبات هل دار را به شما پیشنهاد میکنیم. هریک از داستانهای این کتاب دنیایی است پُر از خنده و نشاط است.
بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیاوببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نمکین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهامِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و... خلاصه، ازآنجاکه ماندنِ من هم بهتنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم. البته همه که نه. عمو جواد و زنعمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی میکردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او میپسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد! مامان میگفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را میخواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را میخواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آن موقع اخلاق عمه بتول سگ شده! طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و میگفت: «مردا آدم نیستن.» یکبار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
کلیه حقوق این سایت متعلق به کتابفروشی آنلاین «کتابخون» میباشد.
2020 © Copyright - almaatech.ir